ملا احمد نراقی:دیده ی آغاز بین بر کنده باد تا ابد از خاک و خارا کنده باد
❈۱❈
دیده ی آغاز بین بر کنده باد
تا ابد از خاک و خارا کنده باد
این سخن بگذار و سیم کن بیان
گفت سیم آنکه اندر خاکدان
❈۲❈
هر گروهی بینی اندر خانه ای
جمع گشته گرد یک دیوانه ای
چونکه او را دنگ و ابله دیده اند
جملگی بر ریش او خندیده اند
❈۳❈
کرده آن بیچاره را دنبال دند
می کنندش همچو گولان ریشخند
آن یکش گوید که ای بابای من
وان یکی دیگر زهی مولای من
❈۴❈
آن یکی جد خواندش و آن یک پدر
وین برادر عم و خالش آن دگر
آن یکش گوید تویی شوی عزیز
گویدش آن یک تورا هستم کنیز
❈۵❈
زین فسون چندین بر آن مسکین دمند
تا دهد بیچاره گردن در کمند
دین و ایمان در ره ایشان نهد
از پی آرام ایشان جان دهد
❈۶❈
ای بسا شبها به روز آرد به رنج
ای بسی روزان کند شب در شکنج
تا به شبها خواب ایشان خوش بود
تا طعام روزشان دلکش بود
❈۷❈
تیغها بر سر خورد از نیک و بد
تا کلاهی بر سر ایشان نهد
ای بسا آتش برافروزد بجان
تا کند روشن چراغ بزمشان
❈۸❈
خوایش را بر آب و بر آتش زند
بی محابا با تن به دریا افکند
بس بیابانها نوردد در طلب
بس دهد شبگیر و ایوارش تعب
❈۹❈
تا کند آماده نان و آبشان
تا دهد ترتیب خانمانشان
گه خری گردد دهد تن زیربار
گه شود گاو و رود اندر شیار
❈۱۰❈
مانده ام حیران و سرگردان درین
هیچ دانا را ندیدم این چنین
چون شنیدند این بیان را آبیان
با حکایت گو بگفتند ای فلان
❈۱۱❈
آن ستمکاران کنند آیا رها
هیچگه دامان آن بیچاره را
گردنش پیوسته باشد در کمند
یا به او گاهی ترحم می کنند
❈۱۲❈
سال و مه باشد به زندانشان اسیر
یا بود گاهی ز حبس او را گزیر
گفت نی نی پای او در بند نیست
گردنش هم در خم آوند نیست
❈۱۳❈
می رود هرجا که خواهد بی سخن
گاه مصر و گاه شام و گه یمن
آبیان گفتند چون باشد چنین
پس نبگریزد چرا آن مستکین
❈۱۴❈
چون نباشد پای او اندر جدار
نزد ایشان از چه رو دارد قرار
می نبگریزد چرا از چنگشان
تا شود فارغ ز عار و ننگشان
❈۱۵❈
گفت منهم زین بسی در فکرتم
حیرت اندر حیرت اندر حیرتم
همچو من کاندر تحیر ای مهان
مانده ام از کار و بار مردمان
❈۱۶❈
کاین چه سرگردانیست و پیچ و تاب
وین چه خودسوزی و رنج بیحساب
ای چه جهل است و چه حمق بیکران
سوختن خود را ز بهر دیگران
❈۱۷❈
دیگران در فکر کار و بار خود
در خیال رونق بازار خود
تو ز خود کرده فرامش روز و شب
بهر ایشان در عنا و در تعب
❈۱۸❈
آتشی از حبشان افروختی
خویشتن را اندر آتش سوختی
گر خری داری که گه بارش کنی
گاه جو بدهی و تیمارش کنی
❈۱۹❈
بهر ایشان تو خری بی اشتباه
لیکن ایشان نی دهندت جو نه کاه
هان و هان تا فرصتی باقیست خیز
پیش گیر ای جان من راه گریز
❈۲۰❈
دست و سر باید اگر اقدام کرد
هفتصد پای دگر هم وام کرد
هم قدم کن دست و سر را ای پسر
واکن از هم زانچه گفتم بیشتر
❈۲۱❈
نیمه کن شب را و بگریز از میان
از قفا میکن نظر تا قیروان
چونکه رفتی از میانشان ای عزیز
می گریزو می گریزو می گریز
❈۲۲❈
ای مسلمانان فغان زین دشمنان
دشمنان عمر گاهی جان ستان
دشمنان دوست اما نامشان
هم ز خون ما لبالب جامشان
❈۲۳❈
آبشان از اشک چشم ماستی
شیره ی جانهایشان حلواستی
این یکی را نام فرزند عزیز
می نبیند در تو الا تیز تیز
❈۲۴❈
یعنی ای بابا تو تاکی مانده ای
کل نفس ذائقه نشنیده ای
اینک آمد نوبت ما ای پدر
بایدت بستن کنون بار سفر
❈۲۵❈
ذکرشان جز مردن بابا مدان
فکرشان جز غارت یغما مدان
می کنند این طفلکان دل فروز
در حساب ارث بابا شب به روز
❈۲۶❈
آن یکی دیگر بود همخواب و جفت
محرم پیدا و پنهان خورد و خفت
روز گیرد از تو رخت و نان و آب
شب سماع و بوسه و پهلو و خواب
❈۲۷❈
روز خواهد مال و ایمان تورا
شب بکاهد آن جلب جان تورا
روزها در جنگ و دعوا و طلب
بهر حمدان مهربان گردد به شب
❈۲۸❈
العیاذبالله از یکشب جماع
کم شود فردات غوغا و نزاع
صبح خاتون را ببینی در غضب
چین بر ابرو پچ پچ اندر زیر لب
❈۲۹❈
بسته درها طفلکان بی نان و آب
با همه خاتون بدشنام و عتاب
خود تو در کنجی همی گردی نهان
می نیارد کس برایت آب و نان
❈۳۰❈
بگذرد روزت چنین تا شب مگر
طی دعوا را بفرماید ذکر
می نهد صدگونه تهمت و افتورا
نزد قاضی آن ستیزه مر تورا
❈۳۱❈
ای دو صد نفرین به زنهای نکو
از زن بدخو نباید گفتگو
ای برادر آن زن و فرزند بین
هیچ دشمن باشد آیا اینچنین
کامنت ها