ملا احمد نراقی:بد یکی طرار از اهل دوان رفت تا دکان بقالی روان
❈۱❈
بد یکی طرار از اهل دوان
رفت تا دکان بقالی روان
پس به آن بقال گفت ای ارجمند
گردکانت را هزاری گو بچند
❈۲❈
گفت ده درهم هزاری مشتری
زودتر درهم بده گر می خری
گفت صد باشد بچند این گردکان
گفت یک درهم بهای آن بدان
❈۳❈
گفت با من گو که ده گردو بچند
گفت عشر درهمی ای ارجمند
گفت چبود قیمت یک گردکان
گفت او را نیست قیمت ای فلان
❈۴❈
گفت یک گردو عطا فرما به من
داد او را گردکانی بی سخن
باز کرد از او یکی دیگر طلب
خواجه او را داد بی شور و شغب
❈۵❈
گفت بازم گردکانی کن عطا
گفت بقال از کجایی ای فتی
گفت باشد موطن من در دوان
شهر مولینا جلال نکته دان
❈۶❈
گفت رو ای دزد طرار دغل
دیگری را ده فریب از این حیل
باد نفرین بر جلال الدین تو
کو نمود این نکته ها تلقین تو
❈۷❈
ای تو کودن تر ز بقال دکان
بی بهاتر عمرت از ده گردکان
گر کسی گوید که از عمرت بجا
مانده چل سال دگر ای مرتجی
❈۸❈
چند باشد قیمت این چل سال را
بازگو تا برشمارم مال را
فاش می بینم که می خندی بر او
خوانیش دیوانه از این گفتگو
❈۹❈
پاسخش بدهی که گر ملک جهان
می دهی نبود بهای عمر آن
گر دهی صد ملک بی تشویش را
می فروشم کی حیات خویش را
❈۱۰❈
لیکن ای کودن ببین بی قیل و قال
می دهی مفت از کف خود ماه و سال
بین که آن دیو لعین بیتاب و پیچ
می ستاند روز روزت را بهیچ
❈۱۱❈
آخر آن عمری که صد ملکش بها
بود افزون نیست جز این روزها
روزها چون رفت عمرت شد تلف
نی تورا سرمایه نی سودت بکف
❈۱۲❈
آنچه قیمت بودش از عالم فزون
گو چه کردی و کجا باشد کنون
ای دو صد حیف از چنین گنج نهان
کان ز دست ما برون شد ناگهان
❈۱۳❈
ای هزار افسوس عالمها دریغ
کآفتاب ما نهان شد زیر میغ
ای دریغ از گنج باد آورد ما
ای دریغ آن کو بفهمد درد ما
❈۱۴❈
دردها دارم بدل از روزگار
محرمی کو تا کنم درد آشکار
ای خدا کو دامن کوه بلند
تا به کام دل در آنجا روز چند
❈۱۵❈
گه به خاکستر نشینم گه به خاک
گه کنم جیب گریبان چاک چاک
گه ز درد خود بنالم وای وای
گه به روز خود بگریم های های
❈۱۶❈
خنجری کو تا بدرم سینه را
فاش گردانم غم دیرینه را
آمدم یاران بتنگ از دست خود
کاش نبود هیچکس را یار بد
❈۱۷❈
کیست دانی یار بدکردار من
کاوست دایم همنشین یار من
آتشم زان تیز و دردم زان فزون
سینه سوزان ریش دل غمدیده خون
❈۱۸❈
روز من زان شام و شام من سیاه
جان از آن فرسوده جان من تباه
آن منم من مایه ی رنج و محن
ای مسلمانان فغان از دست من
❈۱۹❈
هرکسی نالد ز دست این و آن
من همینالم ز خود ای دوستان
این منی را ای خدا بستان ز من
فارغم کن از بلای خویشتن
❈۲۰❈
هست دوری کردن از خود فرض عین
بیننا یا لیت بعدالمشرقین
کامنت ها