ملا احمد نراقی:ای خدا از خود دو چشمم کور کن واز جمالت دیده ام پرنور کن
❈۱❈
ای خدا از خود دو چشمم کور کن
واز جمالت دیده ام پرنور کن
دارم از خود صد شکایت ای خدا
با که گویم جز تو عیب خویش را
❈۲❈
ای خدا دارم دلی از دست خویش
شرحه شرحه پاره پاره ریش ریش
ای خدا آمد به ما از راستان
این حدیث و نیست الا راست آن
❈۳❈
کاین چنین گفت آن امام هفتمین
کش روان بادا به صد رحمت قرین
کای تو اندر این سرای تنگنای
صد هزارانت بلا اندر قفای
❈۴❈
چونکه افتی از بلایی در مضیق
کش نبینی مرخلاصی را رفیق
رو کریمی از کریمان را بجوی
حال خود را سربسر با او بگوی
❈۵❈
ای خدا ای بحر احسان و کرم
از کرمهایت جهانی غرق یم
هر کریمی جرعه نوش جام توست
ریزه خوار سفره ی انعام توست
❈۶❈
هر کریم از تو کرم آموخته
مایه ی احسان ز تو اندوخته
سالها شد ای خداوند کریم
مر کرمهای تورا هستم عزیم
❈۷❈
گرد بام خانه ات پر می زنم
خانه ات را حلقه بر در می زنم
شیئی لله گویم اندر در گهت
خوانم اندر گاه و اندر بیگهت
❈۸❈
چون گدایی بر دری فریاد کرد
کدخدایش از لب نان شاد کرد
ای خدا در دگهت من آن گدا
خانه را هم تو خدا هم ناخدا
❈۹❈
گر کسی آرد به دیواری پناه
جا دهد او را بخود بی اشتباه
در وی از بادش نگهبانی کند
در اسد خورشید گردانی کند
❈۱۰❈
ای خدا ای بی پناهان را پناه
مجرمان را عین عفوت عذرخواه
چون سگی خود را فکندستی بخاک
یا الهی یا الهی فی فناک
❈۱۱❈
روز و شب چون سگ پی یک لقمه نان
دم همی مالم به خاک آستان
ای دو عالم غرق احسان شما
لقمه ی نانی به این سگ کن عطا
❈۱۲❈
نان من دانی چه باشد قوت جان
جان ازو یابد حیوة جاودان
وان چه باشد یک نظر از لطف خاص
کز غم خود سازدم یکسر خلاص
❈۱۳❈
بنده ی روزی ز مولی گر گریخت
رشته ی مهر و محبت را گسیخت
چونکه باز آید کند بازش قبول
بگذرد از ظلم و جهل آن جهول
❈۱۴❈
این منم آن بنده ی بگریخته
آبروی خود بخاک آمیخته
سوی درگاهت کنون باز آمده
چنگ خود بر دامن عفوت زده
❈۱۵❈
آمدم اینک به درگاه تو باز
حکم باشد مرتورا ای بی نیاز
مجرمی چون شد پشیمان از گناه
باز آید سر بزیر و عذرخواه
❈۱۶❈
خواجه عذر او پذیرد از کرم
هم ببخشاید گناهش از کرم
ای خدا آن مجرم نادم منم
کز ندامت دست بر سر می زنم
❈۱۷❈
دست بر سر سر به پیش و عذرخواه
آمدم بازت به درگه ای اله
گر ببخشی هم کریمی هم جواد
ور بسوزی شاه با عدلی و داد
❈۱۸❈
کافری گر شد کریمی را دخیل
آن کریمش می شود یارو کفیل
ای خدا دانی که کافر نیستم
بلکه در توحید خود فانیستم
❈۱۹❈
مر تورا هستم دخیل ای ذوالکرم
آمدم تا درگهت با صد ندم
یک نظر کن از عنایت سوی من
فارغم گردان ز قید خویشتن
❈۲۰❈
زین رفیقان تنگ شد یا رب دلم
کن تهی ز ایشان خدایا محفلم
بلکه دل از این دیارم سیر شد
جان از این آب و گلم دلگیر شد
❈۲۱❈
گو مبارک بی دلیلی کز نراق
محفل ما را کشد سوی عراق
کامنت ها