ملا احمد نراقی:با دل شاد این زمان ای نیکخو باقی احوال طوطی را بگو
❈۱❈
با دل شاد این زمان ای نیکخو
باقی احوال طوطی را بگو
مرغ دست آموز شاه کیقباد
چون گذارش در جزیره اوفتاد
❈۲❈
شه فراموشش شد و ایام او
وان عنایتهای صبح و شام او
رفت از یادش رفیقان و وطن
همنشین گردید با زاغ و زغن
❈۳❈
گشته هم پروازش اندر شاخسار
بوم شوم و کرکس مردار خوار
گه کشیدی نغمه بر آهنگ زاغ
گه چمیدی چون زغن بر طرف باغ
❈۴❈
روزها از بهر مرداری حرام
گشته با مردارخواران در خصام
بهر یک اشکسته دیواری به شب
با هزاران جغد با شور و تعب
❈۵❈
این یکش خستی به مخلب پاوسر
وان به منقارش شکستی بال و پر
گه پی یکدانه دردامی اسیر
گه ربودی دانه از موری ضریر
❈۶❈
گه شدی با عنکبوتی در مگس
تا مگر برباید از وی یک مگس
رفت از یادش نوای طوطیان
هم فراموشش شد آن نطق و بیان
❈۷❈
نی بخاطر آمدش آن تخت و جاه
نی زمان بازگشتن سوی شاه
قند و شکرها به حنظل شد بدل
جای دست شه قفسهایش محل
❈۸❈
بالها بشکسته پرها ریخته
قیر با عین الحضر آمیخته
آری آن کو دور شد از اصل خویش
جان او افسرده گردد سینه ریش
❈۹❈
تا جدا آن ماهی از عمان نشد
در میان تابها بریان نشد
چون جدا گردید آن شاخ از درخت
از جفای تیشه ها شد لخت لخت
❈۱۰❈
گل چه با گلبن ندارد اتصال
در میان جاده ها شد پایمال
چونکه شد آب از سر آن چشمه دور
تیره گشت و ناتوان و تلخ و شور
❈۱۱❈
چون جدا شد آدم از خلدبرین
شد هزاران رنج و محنت را قرین
چون جدا شد یوسف از یعقوب راد
بیکس اندر چنگ اخوان اوفتاد
❈۱۲❈
چون جدا افتاد یوسف از پدر
بنده گشت و خوار و زار و دربدر
آن یکش می زد طپانچه بر جبین
می فکندش آن دگر یک بر زمین
❈۱۳❈
کردی از طعن آن زمان سویش دراز
کاختوران را گو که آرندت نماز
ماه و خورشیدی که کردندت سجود
می نبخشیدی چرا این لحظه سود
❈۱۴❈
وان دگر زد طعنه ای بر روی ماه
سجده آوردی برش هر شامگاه
بعد چندین خاک مال و امتحان
در چهی کردند آن مه را نهان
❈۱۵❈
ای صبا یعقوب را آگاه کن
گو بیا اینک نظر در چاه کن
سوی کنعان روی خدا را ای نسیم
گو به یعقوب آنچه شد بر آن یتیم
❈۱۶❈
ای نسیم صبح و ای باد سحر
سوی کنعان کن خدا را یک نظر
خانه ی آن پیر کنعان را بجوی
شرح حال یوسفش با وی بگوی
❈۱۷❈
گو دریغا یوسف اندر چاه شد
چاره ای کن روز او بیگاه شد
ای دریغا کاروان اینک رسید
بر سر آن چاه آن مه را خرید
❈۱۸❈
ای دریغا قیمتش نشناختند
چند درهم را بهایش ساختند
بین که یوسف را چه ارزان شد بها
ای خریداران بیایید الصلا
❈۱۹❈
درهمی شد در بهای عالمی
قطره ای آمد برابر با یمی
ذره ای سنجیده شد با آفتاب
قلز می گردید پنهان در حباب
❈۲۰❈
یوسفت را بین چه ارزان می خرند
بنده می گیرند و زندان می برند
آری آری نیست نزدیک ضریر
جز طسوجی قیمت مهر منیر
❈۲۱❈
می نیرزد قرص این تابنده هور
در همی در نزد نابینای کور
مشک و عنبر سوی دباغان مبر
بهر اقطع موزه ای نادان مخر
❈۲۲❈
کودکان را لعل رمانی مده
آینه اندر کف کوران منه
کامنت ها