ملا احمد نراقی:هم فرستد درد و هم درمان دهد می زند هم زخم و هم مرهم نهد
❈۱❈
هم فرستد درد و هم درمان دهد
می زند هم زخم و هم مرهم نهد
زین سبب فرمود خلاق جهان
با حبیب خود نبی انس و جان
❈۲❈
گر نبودی ذات پاکت خاک را
می نکردم خلق و نی افلاک را
بی تو در خلق جهان سودی نبود
هم بر ایشان مایه ی جودی نبود
❈۳❈
باز فرمود آن شه بطحا سریر
گر نه می بودی علی آن نره شیر
آن سپهر کبریا را آفتاب
آن بجان دشمنان سوزان شهاب
❈۴❈
آن به میدان جلالت یکه تاز
ساعدشاه ازل را شاهباز
من ندانم ربط جسمت را به جان
من نه بفرستادمت از کرزمان
❈۵❈
شاه را هم تاج و هم افسر بود
هم سنان گرز و هم خنجر بود
باید او را هم وزیری رایزن
هم سپه سالار و هم لشکر شکن
❈۶❈
آن طبیب نیکخوی مهربان
کز دم انفاسش آمد بوی جان
نبودش از صبرو از حنظل فراغ
هم ز فولاد از برای قطع داغ
❈۷❈
تا کند آن عضو فاسد را ز تن
درد فارغ سازدش از صد محن
شاهد حسن از چه نغز و دلکش است
لیک ترکیبش ز آب و آتشست
❈۸❈
چشم خوبان هست اگر آهوی چین
غمزه ی خونریزش از دنباله بین
در عذارش صبح هست و شام هست
در لبش هم بوسه هم دشنام هست
❈۹❈
گر دهانش پر ز آب کوثر است
شعله ی آتش به چهرش اندر است
گرچه بالایش سهی افراختند
لیک آشوب جهانش ساختند
❈۱۰❈
گرچه او را ساعد سیمین بود
لیک با آن پنجه ی خونین بود
می چکد خون من از انگشتهاش
هم سر و هم جان من بادا فداش
❈۱۱❈
بین ز خون من لبالب جام او
جان فدای لعل خون آشام او
خون من می ریزد از دامان او
من اسیر لطف بی پایان او
❈۱۲❈
در کف آن ترک من خنجر ببین
خنجرش را هم ز خونم تر ببین
در برش افتاده در خون پیکرم
بنگر آویزان ز فتوراکش سرم
❈۱۳❈
جان فدای خنجر بران تو
من شهید آن لب خندان تو
بار دیگر بر تنم خنجر بزن
چون زدی هم خنجر دیگر بزن
❈۱۴❈
من بنازم دست و بازوی تورا
هم جفا کاری و هم خوی تورا
گر بنالم ناله ام باور مکن
این جفا بر جان من کمتر مکن
❈۱۵❈
از شهیدان ناله باشد خوشنما
زین سبب از دل برآرم نالها
نالم و خواهم که او خندان شود
جور او برمن دوصد چندان شود
❈۱۶❈
ای تن من وقف تیر و خنجرت
وی سر من عاشق خاک درت
سر نهادم بر درت ای جان من
بر سر من هرچه خواهی پایزن
❈۱۷❈
ای حریفان جامها پیش آورید
پیش آن شوخ جفاکیش آورید
کامشب از خون من آن زیباخرام
باده پیماید به یاران جام جم
❈۱۸❈
سینه ای خواهم خدایا چاک چاک
تا برآرم ناله های دردناک
نالم و خندد به من دلدار من
جان فدای یار شیرین کار من
❈۱۹❈
ای شکارافکن بت طناز من
ای نگار شوخ تیرانداز من
پادشاهان جمله نخجیر تو اند
سروران در بند زنجیر تو اند
❈۲۰❈
این گدا را هم کنون نخجیر کن
سینه ی او را نشان تیرکن
تیر توحیف است جز برجان من
ای لبت هم لعل و هم مرجان من
❈۲۱❈
ای خنک آن روز و خوش آن روزگار
کز حجاب آید برون آن شهسوار
تا براهش جان خود قربان کنم
جان نثار آن شه خوبان کنم
❈۲۲❈
ای صفایی این سخن را واگذار
زانکه اصحابند اندر انتظار
کامنت ها