ملا احمد نراقی:هان و هان ما را از این طفلان بخر سوی خانمان روان شو زودتر
❈۱❈
هان و هان ما را از این طفلان بخر
سوی خانمان روان شو زودتر
سوی من از آنچه یابی اندران
تا که خود را واخرم زین کودکان
❈۲❈
سوی خانه پی سپر شد شاه را
آفرین خان خوی شاهنشاه را
گردکانی چند اندر خانه یافت
برگرفت و سوی پیغمبر شتافت
❈۳❈
برگرفت آن گردکانها را بکف
آن کفی کش بود مهر و مه کلف
رو به آن طفلان روان شد با نشاط
با هزاران التفات و انبساط
❈۴❈
گفت ایشان را شهنشاه اجل
بالجزیرات یبیعون الجمل
گر فروشید اشتر خود رایگان
من خریدارم به مشتی گرد کان
❈۵❈
جمله سوی وی دویدند از شعف
کای وجودت هر دو عالم را شرف
آری آری ناقه مان بفروختیم
خویشتن را زین تغابن سوختیم
❈۶❈
سوختند آری ازین سودا بسی
کی چه ایشان سوخته دیده کسی
گر بگریند از ازل خون تا ابد
از تحسر وز تغابن می سزد
❈۷❈
همچو آنان کاخرت بفروختند
در بهایش خاک و سنگ اندوختند
ملک جاوید حیات بی زوال
داده و بگرفته ادبار و وبال
❈۸❈
زینت دنیا که مال است و بنین
جمله ثقل است و وبال ای نازنین
بایدت جستن ز مغرب تا به شرق
خویش را افکندن اندر حرق و غرق
❈۹❈
با پلنگ و گرگ خفتن در جبال
با دد و با دام رفتن در جوال
آشنا رنجاندن و بیگانه هم
عاقلان آزردن و دیوانه هم
❈۱۰❈
تا بدست آید تورا دانگی ز مال
از حرام آن هم ندانی یا حلال
ابتدا باید طلب کاری کنی
چون بدست آری نگهداری کنی
❈۱۱❈
پاسبانی بایدت کردن به شب
روزها در رنج ارباب طلب
از گدا و دزد و رهزن وامخواه
شحنه و والی امیر و پادشاه
❈۱۲❈
هم ز مور و موش و شیران و ذباب
هم ز سیل و برق و باران آفتاب
روز و شب در بیم و تشویش تلف
این یکت گوید که خف آن لاتخف
❈۱۳❈
گر نه این ثقل است و بار ای خوبروی
پس چه باشد ثقل با مخلص بگوی
هست ثقلی بس عظیم و باشکوه
بلکه سنگینتر ز صد البرز کوه
❈۱۴❈
کوه سنگین است اما بر تنت
تنگ می سازد ولیکن مسکنت
ثقل اینها جملگی بر جان بود
جان از اینها خسته و نالان بود
❈۱۵❈
خانه ی دل را کند تاریک و تنگ
تا کنی بر هر در و دیوار جنگ
اهل دنیا را از این ره ای رفیق
بینی اندر تنگنای و در مضیق
❈۱۶❈
ساغر دلشان ز صهبای ملال
گشته لبریز و دمادم مال مال
هیچ دیدی اهل دنیا را یکی
کو بگوید درد من هست اندکی
❈۱۷❈
باشدش از رنج و محنت روز و شب
خالی از وجد و نشاط و از طرب
سینه اش چون گور کافر پر شرر
دل هم از زندان قاضی تنگتر
❈۱۸❈
هر یکی را اینچنین باشد گمان
نیست کس را درد و غم افزون از آن
حال و مالت ای برادر اینچنین
بدتر از آن حال اولاد و بنین
❈۱۹❈
چارهزار امراض را بشمرده اند
وین طبیبان پی به آنها برده اند
نیست زانها کس زده یا صد بری
بلکه افزونتر چه نیکو بنگری
❈۲۰❈
هریکی زانها که باشد در ولد
داغ آن باشد پدر را در کبد
درد آن فرزند جسمانی بود
مر پدر را داغ روحانی بود
❈۲۱❈
رنج روح از جسم بس افزون بود
دل ز داغ روح غرق خون بود
درد تن آید به جان از واسطه
چونکه باشد جسم و جان را رابطه
❈۲۲❈
درد جان جان را رسد بیفاصله
افکند در جان مسکین ولوله
چونکه فرزندت درآید از برون
شرح آن باشد ز حد من فزون
❈۲۳❈
ز احتیاج و ذلت ظلم وستم
وز گرفتاری به صد اندوه و غم
جمله اینها می رسد بر جان تو
وای بر جان و اخوان تو
❈۲۴❈
گر نباشد این وبال ای یار من
پس کدام است آن بگو ای مؤتمن
زینت دنیا چه باشد این و آن
پس چه خبر باشند این دنیا خران
❈۲۵❈
آخرت بدهند و این دنیا خرند
گر نه خر باشی یقین دانی خرند
چیست دانی آخرت بفروختن
وز تغابن خویشتن را سوختن
❈۲۶❈
میل سوی این جهان مستهان
شاد و خرم گشتن از اقبال آن
میل این را ترک آن شد ملتزم
شاد گردی زین از آن داری الم
❈۲۷❈
زین سبب فرمود شاه انس و جان
انما الدنیا و عقبی ضرتان
رو به یک زن چون کنی میدان یقین
کان زن دیگر شود میدان غمین
کامنت ها