ملا احمد نراقی:گفت از هجرانت اکنون آیه ها چاره نبود چون ستیزم با قضا
❈۱❈
گفت از هجرانت اکنون آیه ها
چاره نبود چون ستیزم با قضا
رو سلامت لطف حق همراه تو
بیخطر هم منزل و هم راه تو
❈۲❈
لیکن ای آرام جان بیقرار
ای شبم را روز و روزم را بهار
زینهار از من فراموشت مباد
جرعه ای بی یاد من نوشت مباد
❈۳❈
یاد ما کن زانکه یاد ما خوش است
یاد ما شیرین و نغز و دلکش است
یاد کن از ما و از ایام ما
از دل بیصبر و بی آرام ما
❈۴❈
یاد کن از عهد و از میثاق من
از عنایتها و از اشفاق من
یاد ما کن یاد ما شیرین بود
راحت هر خاطر غمگین بود
❈۵❈
یاد ما هر زشت را نیکو کند
ای خنک آن دل که با ما خو کند
یاد ما جانست و جانها جمله تن
چون نباشد جان نباشد گو بدن
❈۶❈
جان علوی خاک را زنده کند
جسم بیجان خاک را گنده کند
گر تورا در خانه باشد دلبری
دلبری از مهر و از مه مهتری
❈۷❈
تنگ تنگش در بر آری هر زمان
بوسیش هر لحظه دامان و دهان
چونکه مرد از خانه بیرون افکنی
یا به صحرا یا به جیحون افکنی
❈۸❈
ورنه می گردد سراسر خانه ات
کنده از گند تن جانانه ات
شب خیالش گر مقابل آیدت
صد هزاران هول در دل آیدت
❈۹❈
پس اگر در دل نداری یاد دوست
مرده باشد سینه ات کی جای اوست
مرده را از خانه بیرون می برند
کی درون سینه اش می پرورند
❈۱۰❈
گرنه با خود مرده داری ای پسر
پس چرا گندیده ای پا تا بسر
کند حرص و کند کبر و کند آز
کند کینه کند امید دراز
❈۱۱❈
کند گفتار بدو دشنام تو
کند آن کردار نافرجام تو
جمله اینها بوی گفتار دل است
وای آنکس کز دل خود غافل است
❈۱۲❈
هرکه شد غافل زدل دل مرده شد
گرمی روح از دلش افسرده شد
مرده شد دل آب افتادش ز جوی
از دل مرده چه آید خود بگوی
❈۱۳❈
دست و پا مرگاو خر را حاصل است
امتیاز تو از آنها از دل است
چون بمیرد دل تو هم گاو و خری
گه بفکر کاه و گاهی آخوری
❈۱۴❈
خانه ات گر از درو گوهر پر است
لاف کم کن جامه ات از خر پراست
خر چه باشد هیچ دانی ای پسر
آنکه باشد از دل خود بیخبر
❈۱۵❈
با خبر باش از دل خود ای رفیق
تا نیفتی اندر این چاه عمیق
چیست آنچه فکر بازار و دکان
فکر حجره فکر این و فکر آن
❈۱۶❈
فکر امر و نهی و جاه و منصبت
خانه و اصطبل و خیل و مرکبت
فکر درس و بحث آن تدریس تو
فکر وعظ و منبر و تلبیس تو
❈۱۷❈
اینهمه چاه است و چاه بیکران
دست و پاکن خویشتن را وارهان
یوسفی تو تخت مصرت ای عزیز
انتظارات می کشد از جای خیز
❈۱۸❈
یوسفا اینک رسن آویخته
در وی افکن دست و پا بگسیخته
این رسن دانی چه باشد یاد دوست
دوست کبود آنکه جان جمله اوست
❈۱۹❈
جان چه باشد آنکه از وی زندگیست
بی وجودش هیچ جسمی زنده نیست
یاد او کن تا ز غمها وارهی
تا قدم زین چاهها بالا نهی
❈۲۰❈
یاد او کن یاد دیگر کس مکن
یاد گل کن یاد خاروخس مکن
یاد او کن تا همی یادت کند
از بلا و محنت آزادت کند
❈۲۱❈
گر از این معنی همی خواهی نشان
اذکرونی اذکرکم از قرآن بخوان
پاسبان شو بر در دل روز و شب
تا نیاید کس در آن جز یاد رب
❈۲۲❈
یاد او در دل همی کن استوار
نام او بر لوح خاطر می نگار
یاد او جان تو فرخ فرکند
سینه را دریای پهناور کند
❈۲۳❈
دل به این و آن مده ای بوالهوس
دل به آن ده کان دلت داده است و بس
هرزه دل دربند این و آن منه
قدر دل بشناس و ارزانش مده
❈۲۴❈
خلوت دل کان همایون خلوتی ست
خلوت سلطان صاحب حشمتی ست
هر گدائی را در آنجا ره مده
خار و خس در مسند سلطان منه
❈۲۵❈
صفه ی دل بارگاه کبریاست
مبرز شیطان نمودن کی رواست
کعبه آتشخانه ی گبران مکن
طوفگاه قدسیان ویران مکن
❈۲۶❈
ای دریغ از آنچه کردی ای دریغ
ماه تابان را نهان کردی به میغ
ای دریغ از دل که بیمقدار شد
چار راه کوچه و بازار شد
❈۲۷❈
ای دریغا دل نماندستت بجا
آنچه داری دل مگو بهر خدا
هین مگو دل جای خر میگو و گاو
گر نیاید باورت دل را بکاو
❈۲۸❈
دل بود یا شارع عام است این
سینه یا اصطبل انعام است این
گوی شیطانست چوگانش بکف
می زند می راندش از هر طرف
❈۲۹❈
افکند گاهی به چپ گاهی به راست
گوید ای یاران چنین گویی کراست
عمر تو رفت و دلت در دست دیو
ای فغان از دست این دل ای غریو
❈۳۰❈
از سلیمان دیو تخت زر گرفت
اهرمن زانگشتی انگشتر گرفت
مصحف اندر دست کافر اوفتاد
مشرک اندر مسجد اینک پا نهاد
❈۳۱❈
هان و هان ای جان من هوشیار شو
بانگ رحلت می رسد بیدار شو
بعد از این دل بند خاروخس مکن
آنچه کردی بس بود زین پس مکن
❈۳۲❈
دیو و دد از خانه دل دور کن
بعد از آن آن خانه را پر نور کن
بر در دل منتظر ایستاده شاه
لیکن از غوغای غولان بسته راه
❈۳۳❈
از دل خود دور کن غوغای عام
تا شه خوبان کند آنجا مقام
هان و هان می آیدت سلطان فتق
خانه از غوغا بزودی کن غرق
❈۳۴❈
حاجب و دربان به درها بر نشان
خانه را هم مشک و هم عنبرفشان
باقی این را نگویم خواجه مفت
شاه با طوطی بگو دیگر چه گفت
❈۳۵❈
گفت کی مرغ مبارک فال من
ای ز تو فرخنده ماه و سال من
کامنت ها