ملا احمد نراقی:مرد و زن را چون سخن اینجا رسید مخلصی مرد از جواب زن ندید
❈۱❈
مرد و زن را چون سخن اینجا رسید
مخلصی مرد از جواب زن ندید
جوع هم او را همی خواندی بکار
جوع زن را شد معین و دستیار
❈۲❈
اشکم خالی نجوید جز غذا
نی قدر داند چه باشد نی قضا
مرد زاهد بست همت بر طلب
شد برون بهر طلب در نیم شب
❈۳❈
ظلمت شب پرده ی هر کار شد
زشت و زیبا را همه ستار شد
شب بود خلوتسرای اهل راز
نازنینان را بود هنگام ناز
❈۴❈
راست گفته هرچه گفته آگهان
کاب حیوان هست در ظلمت نهان
من دل شب را بسی بشکافتم
آب حیوان اندر آنجا یافتم
❈۵❈
روز گرچه روشن و نورانی است
پیش نور شب ولی ظلمانی است
چونکه شب پرنور آمد لاجرم
یولج الانوار گفتا ذالظلم
❈۶❈
می نبینی بهمن و دی گر سجام
بسته گردد آب و بشکافد رخام
اندرونها جمله کانون می شود
دود از دلها به گردون می شود
❈۷❈
همچنین چون نار می گردد برون
نور پیدا می شود در اندرون
می شود در نزد دانا آشکار
معنی اللیل یولجه النهار
❈۸❈
ای برادر طالب آن نور باش
آفتابی در شب دیجور باش
با خروس عرش هم آواز شو
با طیور قدس در پرواز شو
❈۹❈
زین بر نه توسن خورشید را
باز کن مرغوله ی ناهید را
چار دعوت را شبی لبیک گو
سوی گردون راه خود یک یک بجو
❈۱۰❈
مرهم زخم دل ناشاد خواه
از دم عبسی صبح امداد خواه
مرد عارف رفت بیرون از سرا
تا به رویش در گشاید از کجا
❈۱۱❈
عاقبت برگ کدیور ساز کرد
شیئی لله بر دری آغاز کرد
حلقه بر در کوفت اندر خانه ای
آشنایی زد در بیگانه ای
❈۱۲❈
ای هزاران حیف و عالمها فسوس
ای فغان از این زنان چابلوس
سالها نازش کشید آن دلنواز
کرد درها بر رخش از لطف باز
❈۱۳❈
آن و نانش را فرستاد از کرم
زان فراموشش نشد یک نیم دم
نازهای ناروایش را کشید
عشوه های ناپسندش را خرید
❈۱۴❈
هم طبیب گاه بیماریش بود
هم رفیق روز بی یاریش بود
دردهایش را همه درمان ازو
هم سرش از او و هم سامان ازو
❈۱۵❈
منصب والای همرازیش داد
با خیال خویش دمسازیش داد
بی نیازی یک شبی آغاز کرد
حسن ساز بی نیازی ساز کرد
❈۱۶❈
جلوه ای فرمود استغنای حسن
دور باش خودنماییهای حسن
عهد و پیمان را شکست آن بیوفا
رو بسوی غیر آورد از جفا
❈۱۷❈
پشت بر انعام بیچون کرد او
جانب اغیار دون آورد رو
دوست بستش یک شبی از امتحان
او گشایش جست از بیگانگان
❈۱۸❈
آنکه سر بخشید و تن بخشید و جان
داد روزی و فرستاد آب و نان
عقل داد و چشم داد و گوش و دل
نور خود آمیخت با این آب و گل
❈۱۹❈
رو بسوی خلوت خاصت نمود
در به روی از محفل قربت گشود
سالها نازت به صد عزت کشید
از عنایت عشوه هایت را خرید
❈۲۰❈
بایدت یک شب کشیدن ناز او
جان فدای غمزه ی غماز او
کامنت ها