گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

ملا احمد نراقی:عقل می دانی چه باشد ای پسر آنکه باشد سوی جنت راهبر

❈۱❈
عقل می دانی چه باشد ای پسر آنکه باشد سوی جنت راهبر
عقل می دانی چه باشد ای رفیق آنکه برهاند تورا از هر مضیق
❈۲❈
عقل همراهی بود سلطان شناس می شناسد شاه را در هر لباس
عقل را باشد دوچشمی دوربین وز هزاران میل چشم دوربین
❈۳❈
دیده ای دارد حجب سوراخ کن پرده ها را بر درد از بیخ و بن
دیده ی بس تیزبین دیدار جوی در شب دیجور نقش پای جوی
❈۴❈
دیدهای عقل باشد شاه بین شاه را بی پرده اندرگاه بین
پایگاهش را در ایوان جلال عرش در ایوان او صف نعال
❈۵❈
شاه را بیند به حکمت حکمران بر مکان و لامکان حکمش روان
در حریمش ذره ای بی یار نیست ذره ای از کار او بیکار نیست
❈۶❈
چرخ را بیند کمر بسته وشاق مهر و مه را هم دو مشعل در رواق
بر در او شب یکی زنگی غلام صبح رومی بچه ای کافور فام
❈۷❈
شاه را با هر گدا بیند عیان می نبیند هیچ تن را بی روان
عقل را باشد دو گوش حق نیوش گوشها دارد به آواز سروش
❈۸❈
می نیوشد گوش او ذکر ملک هم نوای نغمه ی سوق فلک
سر ما من شیئی الا یافته حمد و تسبیح حصارا یافته
❈۹❈
عقل را باشد زبانی راست گوی هر سخن را بی کم و بی کاست گوی
حکمتش از لب فرو ریزد جواب فهو عین الصدق ینبوع الصواب
❈۱۰❈
عقل را پایی بود گردون نورد پیش پایش پست سقف لاژورد
پایهای عقل باشد عرش پوی عرش را در یک قدم تا فرش پوی
❈۱۱❈
عقل جان را سوی جانان می برد قطره ها را سوی عمان می برد
عقل جانت را رها سازد ز غم هم دل از اندوه و هم تن از سقم
❈۱۲❈
هم بود در روز وحدت یار تو هم بود در شام غم غمخوار تو
هرکه را عقل و خرد انباز شد بر رخش درهای شادی باز شد
❈۱۳❈
هرکه را در خورد اینها داده اند هرچه او را داد باید داده اند
گر تورا همت شکم پروردن است جمع آن و این برای خوردن است
❈۱۴❈
هم مزاج گاو و خر باشی یقین پیش و بالایی برای خود گزین
آخوری از بهر او بنیاد کن وز علف زاران هم او را یاد کن
❈۱۵❈
هرکجا بینی خری در آخوری یاد او کن کز جوانی برخوری
ور تورا همت به خلق آزاری است حمله ی دریدن خونخواری است
❈۱۶❈
خویش را بشناس هستی از سباع انما الاجناس یعرف بالطباع
سوی مردم حمله چون آری سگی ور زنی زخمی سگی پس بدرگی
❈۱۷❈
عفعف سگ دان همه دشنام خود حک کن از دیوان مردم نام خود
ور بدرّی یا تو گرگی یا پلنگ هست انسان را ز هم نامیت ننگ
❈۱۸❈
همچنان خود را از اینسان کن قیاس خویش را از طبع و خوی خود شناس
نزد دانایان بود این آشکار ای صفایی این سخن را واگذار

فایل صوتی مثنوی طاقدیس بخش ۸۹ - در بیان حدیث العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها