ملا احمد نراقی:هیچش از این خانه غم در دل نبود ورنه حرفی هم از آن مشکل نبود
❈۱❈
هیچش از این خانه غم در دل نبود
ورنه حرفی هم از آن مشکل نبود
دل پریشان از برای ناقه داشت
برخلاص ناقه اش همت گماشت
❈۲❈
یکدو اشتر در بر او اعتبار
بود افزون از سرای کردگار
اشتورانش گفت تا واپس دهند
بلکه واپس اشتر هرکس دهند
❈۳❈
یافت عبدالمطلب آن هوشمند
کز وی این خواهش نیفتادش پسند
یا که خود این ماجرا اظهار کرد
بروی از این ره بسی انکار کرد
❈۴❈
هم نکوهش کرد هم پرخاش کرد
سرزنشها و ملامتهاش کرد
کز دو اشتر دل پریشان داشتی
لیک امر کعبه سهل انگاشتی
❈۵❈
گفت عبدالمطلب آن مرد راد
کز رخ شه چشم بدبین دورباد
من خداوندم شترها را ولی
خانه را باشد خداوندی قوی
❈۶❈
من شتر را خواجه ام ای ارجمند
خانه دارد خواجه ای بس زورمند
من شتر را مالکم ای نیکمرد
خانه دارد مالکی یکتا و فرد
❈۷❈
خانه را باشد خدایی چیره دست
چیش دستش پست هر بالا و پست
خانه را باشد خداوندی جلیل
کمتر از موری برش صد نره پیل
❈۸❈
پیل چبود بختیان آسمان
از نهیب قائدش منکر شمان
مور لنگی را دهد فرمان اگر
خورد سازد استخوان پیل نر
❈۹❈
پشه از امرش صف آرایی کند
پژمری شاهی و دارایی کند
عنکبوتی را کند گه پرده دار
گاه موری را کند آموزگار
❈۱۰❈
چونکه گردد او ضعیفان را پناه
مور شیرافکن شود پر مورشاه
من شتر را بایدم درخواست کرد
کار خانه خواهد او خود راست کرد
❈۱۱❈
خانه ای را کو خداوندش خداست
کی سخن در حق آن از من سزاست
من کیم تا شاه را یاری کنم
خانه ی او را نگهداری کنم
❈۱۲❈
دارد او بنیاد عالم پایدار
خانه ی ایجاد از او شد استوار
کی پسندد خانه ی خود را خراب
این میان ما و تو باشد حباب
❈۱۳❈
غم مرا باید خورم بر اشتوران
او غم خود می خورد ای پیلران
از من افتاده است پاس اشتوران
او به پاس خانه ی خود بیگمان
❈۱۴❈
این بگفت وز انجمن بیرون شتافت
اشتوران بگرفت روبر کوه تافت
کوه مشرف بر سپاه و بر حرم
تا ببیند کار پیل و خانه هم
❈۱۵❈
روز دیگر پرده ی شب چون درید
تیغ بر کف خور ز خاور سر کشید
اشهب خور روی در میدان نهاد
پیل شب را لرزه بر تن اوفتاد
❈۱۶❈
آنچنان بر خویش از دهشت تپید
کاختورانش پشه سان از تن پرید
بختی خور با زمام زرنگار
سر برون آورد زین نیلی حصار
❈۱۷❈
پیل شب را رنگ از پیکر پرید
رو بگردانید و تا مغرب دوید
ابرهه چون قلزمی آمد بجوش
وان سپاهش همچو ابری در خروش
❈۱۸❈
پیشرو پیل سفید کوه تن
در عقب لشکر چو بحری موج زن
رو به سوی کعبه آوردند زود
تا برآرند از بنایش گرد و دود
❈۱۹❈
چون رسید آن پیل تا حد حرم
یکسر مویی نزد دیگر قدم
خانه ی حق چون نمایان شد زدور
پیل را گفتی هماندم گشت مور
❈۲۰❈
چشم کنجر چون به خانه اوفتاد
خشک شد چون چوب خشک و ایستاد
هیبت آن خانه بستش دست و پای
وان نشد مقدور جنبیدن ز جای
❈۲۱❈
دور باش کعبه در دادش نهیب
آن نهیب افکند در پایش کتیب
یک نهیبی آمدش کز اضطراب
هم ذهاب از یاد رفتش هم ایاب
❈۲۲❈
ماند برجا خشک و تن لرزان چو بید
آبش از چشمان چو چشمه می چکید
گه زبهر سجده غلتیدی به خاک
گه کشیدی نعره های هولناک
❈۲۳❈
تا به بستش دست قدرت پا و دست
نیرویش را نیروی قدرت شکست
پیلبانان آنچه بر وی می زدند
ناخجش بر تارک و پی می زدند
❈۲۴❈
پیش نامد یکقدم از جای خویش
رفته گویا تا شکم اندر خلیش
مانده آری در خلیش کارشان
در جبینش نکبت و ادبارشان
❈۲۵❈
گر ببندد پای تن زالای گل
پای دل را لیک بندد لای گل
ای برادر اهل دنیا زین سبب
عاجزند اندر ره سعی و طلب
❈۲۶❈
چونکه هستند از هوای طبع خویش
رفته از پا تا بسر اندر خلیش
در خلیش ملت اوهام خود
در خلیش طبع نافرجام خود
❈۲۷❈
در خلیش کار و بار این جهان
در خلیش آن علایق ای فلان
در خلیش خانه و فرزند و زن
در سرش بگذشته سیصد نی نژن
❈۲۸❈
یکقدم یارای رفتنشان نماند
قوت دل نیروی تنشان نماند
در میان ره چو خر در لای گل
مانده ای در گل نشسته پای دل
❈۲۹❈
گاهی از مقصد چه آمد یادشان
از ثریا بگذرد فریادشان
آه مشتاقانه گاهی برکشند
گه بسوی راه مقصد سرکشند
❈۳۰❈
پایشان لیکن چو باشد در خلیش
در خلیش نفس و طبع و وهم خویش
پیش رفتن یکقدم مقدورشان
نیست ایوای از دل مهجورشان
❈۳۱❈
بارشان سنگین و مرکبشان ضعیف
با ضعیفی مانده در لای کثیف
از پس و از پیش دزدان در فریش
همرهان چست و چابک رفته پیش
❈۳۲❈
پیش رفته کاروان سالارها
کرده طی شبگیرها ایوارها
در کریوه مانده این بیچارگان
بارشان سنگین و مرکب ناتوان
❈۳۳❈
در جهانند در خلیشی پای خویش
پای دیگرشان جهد اندر خلیش
بارشان خروارها خروارها
راهشان کهسارها کهسارها
❈۳۴❈
ناقه هاشان لنگ و لوک و لوث و کور
جاده هاشان سنگلاخ و لوش و لور
دزدهاشان در کمین در راهها
راههایی چاهها در چاهها
❈۳۵❈
منهم از آن رهروان هستم یکی
عاجزی بیدست و پایی هوشکی
قد خمیده پایها پر آبله
مانده چندین مرحله از قافله
❈۳۶❈
ناقه ام افتاده از پا ای دریغ
بار من خروار خروار ای دریغ
بار نبود اینکه من انباشتم
کوه را بر دوش خود بگذاشتم
❈۳۷❈
ای خدا فریاد از این البرز کوه
جانم از این کوه آمد در ستوه
کامنت ها