سیدای نسفی:بت چرچین فروشم زد به سنگ آئینه را رویش ز غیرت ماه نو را سوخته چقماق ابرویش
❈۱❈
بت چرچین فروشم زد به سنگ آئینه را رویش
ز غیرت ماه نو را سوخته چقماق ابرویش
چو شانه پیش او با صد زبان خاموش بنشینم
سخن را می کند مقراض لبهای سخنگویش
❈۲❈
پی آرایش دکان خود هرگه که بنشیند
چو مروارید غلطان طفل اشک من رود سویش
جدا سازند اگر همچون قلم از بند بندم را
نگردم دور یک ساعت دوات آسا ز پهلویش
❈۳❈
مرا ای کاش بودی سیدا نقدی ز هر جنسی
به یک نظاره می کردم نثار طاق ابرویش
کامنت ها