سیدای نسفی:به کف چقماق چون برگیرد آن چرچین فروش من رسد چون سنگ آواز خریداران به گوش من
❈۱❈
به کف چقماق چون برگیرد آن چرچین فروش من
رسد چون سنگ آواز خریداران به گوش من
ز عکس او دکان از بس که چون آئینه روشن شد
ندارد طاقت نظاره او چشم و هوش من
❈۲❈
روم در پیش او هر روز پرسم نقد هر جنسی
بود افزونتر از سوداگران جوش و خروش من
به دستش سیدا چون شانه را با صد زبان بینم
در آید در سخن از رشک لبهای خموش من
کامنت ها