ناصرخسرو:ای زده تکیه بر بلند سریر بر سرت خز و زیر پای حریر
❈۱❈
ای زده تکیه بر بلند سریر
بر سرت خز و زیر پای حریر
شاعر اندر مدیح گفته تو را
که «امیرا هزار سال ممیر»
❈۲❈
ملک را استوار کردهستی
به وزیری دبیر و با تدبیر
خلل از ملک چون شود زایل
جز به رای وزیر و تیغ امیر؟
❈۳❈
پادشا را دبیر چیست؟ زبان
که سخنهاش را کند تحریر
نیست بر عقل میر هیچ دلیل
راهبرتر ز نامههای دبیر
❈۴❈
مهتر خویش را حقیر کند
سوی دانا دبیر با تقصیر
سخن با خطر تواند کرد
خطری مرد را جدا ز حقیر
❈۵❈
جز به راه سخن چه دانم من
که حقیری تو یا بزرگ و خطیر؟
ای پسر، پیش جهل اسیری تو
تا نگردد سخن به پیشت اسیر
❈۶❈
چون نیاموختی چه دانی گفت؟
که به تعلیم شد جلیل جریر
تو زخوشه عصیر چون یابی
تا نگیرد ز تاک خوشه عصیر؟
❈۷❈
ای پسر، همچو میر میری تو
او کبیر است و تو امیر صغیر
کار خود ساخته است امیر بزرگ
تو سر کار خویش نیز بگیر
❈۸❈
جان تو پادشای این تن توست
خاطر تو دبیر و عقل وزیر
خاطر تو نبشت شعر و ادب
بر صحیفهٔ دلت به دست ضمیر
❈۹❈
تا به شعر و ادب عزیزت داشت
خویش و بیگانه و صغیر و کبیر
خاطر و دست تو دبیرانند
اینت کاری بزرگوار و هژیر!
❈۱۰❈
سرت چون قیر بود و قد چون تیر
با تو اکنون نه قیر ماند و نه تیر
به کمان چرخ تیر تو بفروخت
قیر تو عرض دهر به شیر
❈۱۱❈
زان جمال و بها که بود تو را
نیست با تو کنون قلیل و کثیر
شاد بودی به بانگ زیر و کنون
زرد و نالان شدی و زار چو زیر
❈۱۲❈
مگرت وقت رفتن است چنانک
پیش ازین گفتت آن بشیر نذیر
مگر آن وعده کهت محمد کرد
راست خواهد شدن کنون، ای پیر
❈۱۳❈
با سر همچو شیر نیز مخوان
غزل زلفک سیاه چو قیر
چشم دل باز کن ببین ره خویش
تا نیفتی به چاه چون نخچیر
❈۱۴❈
نامهای کن به خط طاعت خویش
علم عنوانش و نقطهها تکبیر
نامهت از علم باید و زعمل
ای خردمند زی علیم خبیر
❈۱۵❈
از دبیری مباش غافل هیچ
پند پیرانه از پدر بپذیر
از دبیری رساندت به نعیم
وین دبیری رهاندت ز سعیر
❈۱۶❈
که نماید چنان که گفته ستند
«باز دارد تو را ز شعر شعیر»
چون همه کارهات بنویسد
آن نویسندهٔ خدای قدیر
❈۱۷❈
پس مکن آنچه گر بباید خواند
طیره مانی ازان و با تشویر
این جهان را فریب بسیار است
بفروشد به نرخ سوسن سیر
❈۱۸❈
حیلتش را شناخت نتواند
جز کسی تیزهوش روشن ویر
مخور از خوان او نه پخته نه خام
مخر از دست او خمیر و فطیر
❈۱۹❈
نیست گفتار او مگر تلبیس
نیست کردار او مگر تزویر
چرخ حیلت گر است حیلت او
نخرد مرد هوشیار و بصیر
❈۲۰❈
بیقرار است همچو آب سراب
دود تیره است همچو ابر مطیر
زر مغشوش کم بهاست به رنج
زعفران مزور است زریر
❈۲۱❈
تو مزور گری مکن چو جهان
خاک بر من مدم به نرخ عبیر
که چو موشان نخورد خواهم من
زهره داروی تو به بوی پنیر
❈۲۲❈
راست باش و خدای را بشناس
که جز این نیست دین بی تغییر
بنشین با وزیر خویش، خرد،
رفتنت را نکو بکن تقدیر
❈۲۳❈
با خرد باش یک دل و همبر
چون نبی با علی به روز غدیر
خیر زاد تو است در طلبش
خیره خیره چرا کنی تاخیر؟
❈۲۴❈
خوی نیک است و خیر مایهٔ دین
کس نکردهاست جز به مایه خمیر
مر بقا را در این سرای مجوی
که بقا نیست زیر چرخ اثیر
❈۲۵❈
پند گیر، ای پسر، زمن کاین یافت
از پدر شبرو گزیده شبیر
در شکم سنگ خاره به زان دل
که درو نیست پند را تاثیر
کامنت ها