ناصرخسرو:ای تو را آروزی نعمت و ناز آز کرده عنان اسپ نیاز
❈۱❈
ای تو را آروزی نعمت و ناز
آز کرده عنان اسپ نیاز
عمرت از تو گریزد از پس آز
تو همی تاز در نشیب و فراز
❈۲❈
بر در بخت بد فرود آید
هر که گیرد عنان مرکبش آز
چونکه سوی حصار خرسندی
نستانی ز شاه آز جواز؟
❈۳❈
ز آرزوی طراز توزی و خز
زار بگداختی چو تار طراز
زانچه داری نصیب نیست تو را
جز شب و روز رنج و گرم و گداز
❈۴❈
چون نپوشی، چه خز و چه مهتاب
چون نبوئی، چه نرگس و چه پیاز
با تو انباز گشت طبع بخیل
نشود هر کجا روی ز تو باز
❈۵❈
رنج بیمال بهرهٔ تو رسید
مال بیرنج بهرهٔ انباز
آن نه مال است کهش نگهداری
تا نپرد چو باز بر پرواز
❈۶❈
آن بود مال کهت نگه دارد
از همه رنجها به عمر دراز
بفزاید اگر هزینه کنیش
با تو آید به روم و هند و حجاز
❈۷❈
نتواند کسیش برد به قهر
نتواند کسش برید به گاز
جز بدین مال کی شود بر مرد
به دو عالم در سعادت باز؟
❈۸❈
کی تواند خرید جز دانا
به چنین مال ناز بیانداز؟
در نگنجد مگر به دل، که دل است
کیسهٔ دانش و خزینهٔ راز
❈۹❈
گر بدین مال رغبت است تو را
کیسهت از حشوها بدو پرداز
کیسهٔ راز را به عقل بدوز
تا نباشی سخنچن و غماز
❈۱۰❈
وز نماز و زکات و از پرهیز
کیسه را بندهای سخت بساز
چون به حاصل شودت کیسه و بند
به تو بدهم من این دلیل و جواز
❈۱۱❈
بر کشم مر تو را به حبل خدای
به ثریا ز چاه سیصد باز
بنمایمت حق غایب را
در سرائی که شاهد است و مجاز
❈۱۲❈
تا ببینی که پیش ایزد حق
ایستاده است این جهان به نماز
بنمایم دوانزده صف راست
همه تسبیحخوان بیآواز
❈۱۳❈
چون ببینی از این جهان انجام
بشناسی که چیستش آغاز
این طریقی است کهش نبیند چشم
وین شکاری است کهش نگیرد باز
❈۱۴❈
بر پی شیر دین یزدان رو
از پی خر گزافه اسپ متاز
این رمهٔ بیکرانه میبینی
کور دارد شبان و لنگ نهاز
❈۱۵❈
گرد ایشان رمنده کرد مرا
از سر خان و مان و نعمت و ناز
چه کند مرد جز سفر چو گرفت
گرگ صحرا و مرغزار گراز؟
❈۱۶❈
گر ستوهی ز «قال حدثنا»
سر به سر خدای دار فراز
که مرا دید رازدار خدای
حاجب کردگار بندهنواز
❈۱۷❈
امت جد خویش را فریاد
از فریبنده زوبعهٔ هماز
خار یابد همی ز من در چشم
دیو بیحاصل دوالک باز
❈۱۸❈
از سخنهای من پدید آمد
بر تن آستین حق طراز
سخنم ریخت آب دیو لعین
به بدخشان و جرم و یمگ و براز
❈۱۹❈
مرد دانا شود ز دانا مرد
مرغ فربه شود به زیر جواز
کامنت ها