ناصرخسرو:پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش تا دررسم مگر به رسول و شفاعتش
❈۱❈
پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش
تا دررسم مگر به رسول و شفاعتش
پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول
دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش
❈۲❈
با آل او روم سوی او هیچ باک نیست
برگیرم از منافق ناکس شناعتش
دین خدای ملک رسول است و، خلق پاک
امروز امتان رسولند و رعیتش
❈۳❈
گر سوی آل مرد شود مال او چرا
زی آل او نشد ز پیمبر شریعتش؟
بر بندهٔ تو طاعت تو نیست نیم از انک
پیغمبر تو راست ز طاعت بر امتش
❈۴❈
گفتت که بنده را تو به بیطاعتی مکش
وانگه نکشتت ار تو نبودی به طاعتش
اندر حمایتی تو ز پیغمبر خدای
مشکن حمایتش که بزرگ است حمایتش
❈۵❈
پیغمبر است پیش رو خلق یکسره
کز قاف تا به قاف رسیده است دعوتش
آل پیمبر است تو را پیش رو کنون
از آل او متاب و نگهدار حرمتش
❈۶❈
فرزند اوست حرمت او چون ندانیش
پس خیره خیر امید چه داری به رحمتش؟
آگه نهای مگر که پیمبر کرا سپرد
روز غدیر خم ز منبر ولایتش؟
❈۷❈
آن را سپرد کایزد مر دین و خلق را
اندر کتاب خویش بدو کرد اشارتش
آن را که چون چراغ بدی پیش آفتاب
از کافران شجاعت پیش شجاعتش
❈۸❈
آن را که همچو سنگ سر مره روز بدر
در حرب همچو موم شد از بیم ضربتش
آن را که در رکوع غنی کرد بی سؤال
درویش را به پیش پیمبر سخاوتش
❈۹❈
آن را که چون دو نام نهادش رسول حق
امروز نیز دوست سوی خلق کنیتش
آن را که هر شریفی نسبت بدو کنند
زیرا که از رسول خدای است نسبتش
❈۱۰❈
آن را که کس به جای پیمبر جز او نخفت
با دشمنان صعب به هنگام هجرتش
آن را که مصطفی، چو همه عاجز آمدند،
در حرب روز بدر بدو داد رایتش
❈۱۱❈
شیری، مبارزی، که سرشته است کردگار
اندر دل مبارز مردان محبتش
در حربگه پیمبر ما معجزی نداشت
از معجزات نیز قویتر ز قوتش
❈۱۲❈
قسمت نشد به خلق درون دوزخ و بهشت
بر کافر و مسلمان الا به قسمتش
در بود مر مدینهٔ علم رسول را
زیرا جز او نبود سزای امانتش
❈۱۳❈
گر علم بایدت به در شهر علم شو
تا بر دلت بتابد نور سعادتش
او آیت پیمبر ما بود روز حرب
از ذوالفقار بود و ز صمصام آیتش
❈۱۴❈
گنج خدای بود رسول و، ز خلق او
گنج رسول خاطر او بود و فکرتش
هر کو عدوی گنج رسول است بی گمان
جز جهل و نحس نیست نشان سلامتش
❈۱۵❈
شیر خدای را چو مخالف شود کسی
هرگز مکن مگر به خری هیچ تهمتش
شیر خدای بود علی، ناصبی خر است
زیرا همیشه میبرمد خر ز هیبتش
❈۱۶❈
هرک آفت خلاف علی بود در دلش
تو روی ازو بتاب و بپرهیز از آفتش
لیکن چو حرمت تو بدارد تو از گزاف
مشکن، ز بهر حرمت اسلام، حرمتش
❈۱۷❈
اندر مناظره سخن سرد ازو مگیر
زیرا که نیست جز سخن سرد آلتش
چون علم نیستش که بگوید، جز این محال
چون بند سخت گشت چه چیز است حیلتش؟
❈۱۸❈
دشنام دارد او همه حجت کنون ولیک
روزشمار که شنود این سست حجتش؟
دعوی همی کند که من اهل جماعتم
لیکن ز جمع دیو گشن شد جماعتش
❈۱۹❈
ابلیس قادر است ولیکن به خلق در
جز بر دروغ و حیلهگری نیست قدرتش
قیمت سوی خدای به دین است و خلق را
آن است قیمتی که به دین است قیمتش
❈۲۰❈
نصرت به دین کن ای بخرد مر خدای را
گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش
غره مشو به دولت و اقبال روزگار
زیرا که با زوال همال است دولتش
❈۲۱❈
دنیا به سوی من به مثل بیوفا زنی است
نه شاد باش ازو نه غمی شو ز فرقتش
نیک است ازان که نیک و بدش بر گذشتنی است
چیزی دگر همی نشناسم فضیلتش
❈۲۲❈
زهر است نعمتش چو نیابد همی رها
از مرگ هر کسی که چشیده است نعمتش
با محنتش به نعمتش اندر مکن طمع
زیرا ز نعمتش نشود دور محنتش
❈۲۳❈
شاید که همتم نبود صحبت جهان
چون نیست جز که مالش من هیچ همتش
بسیار داد خلعتم اول وزان سپس
از من یگان یگان همه بربود خلعتش
❈۲۴❈
از روزگار و خلق ملولم کنون ازانک
پشتم به کردگار و رسول است و ملتش
بیحاجتم به فضل خداوند، لاجرم،
اندر جهان ز هر که به من نیست حاجتش
❈۲۵❈
تا در دلم قران مبارک قرار یافت
پر برکتست و خیر دل از خیر و برکتش
منت خدای را که نکردهاست منتی
پشتم به زیر بار مگر فضل و منتش
❈۲۶❈
منت خدای را که به وجود امام حق
بشناختم به حق و یقین و حقیقتش
آن بی قرین ملک که جز او نیست در جهان
کز ملک دیو یکسره خالی است ملکتش
❈۲۷❈
با طلعت مبارک مسعود او ز سعد
خالی است مشتری را در قوس طلعتش
یارب، به فضل خویش تو توفیق ده مرا
تا روز و شب بدارم طاعت به طاعتش
❈۲۸❈
و اندر رضای او گه و بیگه به شعر زهد
مر خلق را به رشته کنم علم و حکمتش
مستنصری معانی و حکمت به نظم و نثر
بر امتت که خواند الا که حجتش؟
کامنت ها