ناصرخسرو:وبال است بر مرد عمر درازش چو عمر درازش فزود اندر آزش
❈۱❈
وبال است بر مرد عمر درازش
چو عمر درازش فزود اندر آزش
سوی چشمهٔ شوربختی شتابد
کرا آز باشد دلیل و نهازش
❈۲❈
هر آن ناز کغاز او آز باشد
مدارش به ناز و مخوان جز نیازش
به نازی کزو دیگری رنجه گردد
چه نازی که ناید بدین هیچ آزش؟
❈۳❈
به خواب اندر است، ای برادر، ستمگر
چه غره شدهستی بدان چشم بازش؟
کرا در زیان کسان سود باشد
نداند خردمند باز از گرازش
❈۴❈
مکن چشم بر بد کنش بازو گردش
مگرد و مشو تا توانی فرازش
که در مهر او کینه بسته است ازیرا
که بسته است چشم دل این مهره بازش
❈۵❈
بده پند و خاموش یک چند روزی
یله کن بر این کرهٔ دور تازش
که خود زود بندازد این شوم کره
بناگاه در چاه هفتاد بازش
❈۶❈
جهان فریبنده را نوش بر روی
چو زهر است در پیش و رنج است نازش
کرا داد چیزی کزو باز نستد؟
کرا برگرفت او که نفگند بازش؟
❈۷❈
جهان مار بدخوست منوازش از بن
ازیرا نسازدش هرگز نوازش
نمازت برد گرش خواری نمائی
وزو خوار گردی چو بردی نمازش
❈۸❈
به راحت شدم من چو زو بازگشتم
درست است این قول و این است رازش
نبینی که گر بازگشتی، به ساعت
به راحت بدل گشت رنج درازش
❈۹❈
زگیتی حذر ساز و با او دوالک
مباز و برون کن دل از چنگ بازش
دل از راه دنیا به دین بازگردان
زعلم و عمل جوی زاد و جهازش
❈۱۰❈
کند باز هرگز مگر دست طاعت
دری را که کردهاست عصیان فرازش؟
اگر جانت مرکب ندارد ز دانش
مکن خیره رنجه به راه حجازش
❈۱۱❈
دلت گر ز بیطاعتی زنگ دارد
هلا به آتش علم و طاعت گدازش
کرا جامهٔ عز بربود دنیا
به دین باز گردد بدو اعتزازش
❈۱۲❈
یکی خوب دیبا شمر دین حق را
که علم است و پرهیز نقش و طرازش
کرا دست کوتاه یابی ز دانش
مشو فتنه بر مال و دست درازش
❈۱۳❈
سزد گر ننازی تو بر صحبت او
وگر همچو نرگس بود پی پیازش
کرا ره گشاده شود سوی دانش
حقیقت شود سوی دانا مجازش
❈۱۴❈
و گر چند پنهان و معزول باشد
نداند سرافراز جز سرفرازش
که نادان همان خوی بد پیشت آرد
وگر پاره پاره ببری به گازش
❈۱۵❈
نسازد تو را طبع با گفتهٔ او
چو گفتار تو نوفتد طبع سازش
کسی کو به شهر محبت نیاید
بده سوی دشت عداوت جوازش
❈۱۶❈
به حجت نگه کن که در دین و دنیا
چگونه است از این ناکسان احترازش
کامنت ها