ناصرخسرو:این طارم بیقرار ازرق بربود ز من جمال و رونق
❈۱❈
این طارم بیقرار ازرق
بربود ز من جمال و رونق
وان عیش چو قند کودکی را
پیری چو کبست کرد و خربق
❈۲❈
گوشم نشنود لحن بلبل
چون گشت سرم به رنگ عقعق
ای تاخته شصت سال زیرت
این مرکب بیقرار ابلق
❈۳❈
با پشت چو حلقه چند گوئی
وصف سر زلفک معلق؟
یک چند به زرق شعر گفتی
بر شعر سیاه و چشم ازرق
❈۴❈
با جد کنون مطابقت کن
ای باطل و هزل را مطابق
بیدار شو و به دست پرهیز
چون سنگ بگیر دامن حق
❈۵❈
آزاد شد از گناه گردنت
هرگه که شدی به حق مطوق
حق نیست مگر که حب حیدر
خیرات بدو شود محقق
❈۶❈
گیتی همه جهل و حب او علم
مردم همه تیره او مروق
آن عالم دین که از حکیمان
عالم جز ازو نشد مطلق
❈۷❈
بیشرح و بیان او خرد را
مبهم نشود هگرز منطق
ابلیس برید ازان علاقت
کو گشت به دامنش معلق
❈۸❈
در بحر ظلال کشتیی نیست
جز حب علی به قول مطلق
ای غرقه شده به آب طوفان
بنگر که به پیش توست زورق
❈۹❈
غرقه شدهای به پیش کشتی
گر نیستی به غایت احمق؟
جز بیخردی کجا گزیند
فرسوده گلیم بر ستبرق؟
❈۱۰❈
دیوانه شدی که می ندانی
از نقرهٔ پخته خام زیبق!
بشنو ز نظام و قول حجت
این محکم شعر چون خورنق
❈۱۱❈
بر بحر مضارع است قطعش
طقطاق تنن تنن تنن طق
کامنت ها