ناصرخسرو:گر دگرگون بود حالت پارسال چونکه دیگر گشت باز امسال حال؟
❈۱❈
گر دگرگون بود حالت پارسال
چونکه دیگر گشت باز امسال حال؟
تیر بودی چون شدهستی چون کمان؟
لاله بودی چون شدهستی چون تلال؟
❈۲❈
ای نشاندهٔ دست روز و سال و ماه
برکند روزیت دست ماه و سال
پر صقالت بود روی، از گشت چرخ
گشت روی پر صقالت چون شکال
❈۳❈
گر عیالت بود دی فرزند و زن
بر عیال اکنون چرا گشتی عیال؟
با جمال اکنون کجا جوید تو را؟
کز تو می هر روز بگریزد جمال
❈۴❈
گر ز تو بگریزد آن کهت می بجست
زاهد است او، زینهار از وی منال
زانکه چون دیگر شدهستی سر به سر
پس حرامی محض اگر بودی حلال
❈۵❈
ای بسی مالیده مردان را به قهر
پیشت آمد روزگاری مرد مال
روزگار آنجات میخواند که نیست
سودمند آنجا عیال و ملک و مال
❈۶❈
مال و ملک از زهد و از طاعت گزین
علم عم باید تو را، پرهیز خال
فعل نیکو را لباس جانت کن
شاید ار بر تن نپوشی جز جوال
❈۷❈
روی نیکو زشت باشد هر گهیک
زشت باشد روی نیکو را فعال
جز کز اصل نیک ناید فعل نیک
بار بد باشد چو بد باشد نهال
❈۸❈
در تن ناخوب فعل نیک را
جمع کن چون انگبین اندر سفال
دیوت از طاعت پری گردد چنانک
چون به زر بندی کمر گردد دوال
❈۹❈
نیک نام از صحبت نیکان شوی
همچو از پیغمبر تازی بلال
چون سوی خورشید دارد روی خویش
ماه تابنده شود خوش خوش هلال
❈۱۰❈
دانیال از خیرها شد نامور
نامور نامد ز مادر دانیال
مر تو را سگالد یار تو
چون مر او را تو بوی نیکو سگال
❈۱۱❈
گر طمع داری مدیح از من همی
از مدیح من چرائی گنگ و لال؟
بیهمال است از خلایق مصطفی
تا گزیدش کردگار بیهمال
❈۱۲❈
راستی را پیشه کن کاندر جهان
نیست الا راستی عزم الرجال
راستی در کار برتر حیلت است
راستی کن تا نبایدت احتیال
❈۱۳❈
چون فرود آمد به جائی راستی
رخت بربندد از آنجا افتعال
جانور گردد همی از راستی
چون برآمیزد طبایع به اعتدال
❈۱۴❈
جز به دین اندر نیابی راستی
حصن دین را راستی شد کوتوال
زشت بار است، ای برادر، بار آز
دور بفگن بار آز از پشت و یال
❈۱۵❈
گر کمندی یابد از روی طمع
زود بندد گردن شیران شگال
ور بکاری آزمون را تخم آز
گر بروید بر نیارد جز محال
❈۱۶❈
اسپ آزت سوی بدبختی برد
زین بخت بد فرونه زین عقال
من بر این مرکب فراوان تاختم
گرد عالم گه یمین و گه شمال
❈۱۷❈
زین سواری حاصلی نامد مرا
جز که تشنهٔ محنت و گرد ملال
زین اسپ آز ذل است ای پسر
نعل او خواری، عنان او سال
❈۱۸❈
تا فرود آئی به آخر گرچه دیر
بر در شهر نمیدی لامحال
سوی شهر بینیازی ره بپرس
چند گردی کور و کر اندر ضلال؟
❈۱۹❈
گرد دنیا چند گردی چون ستور؟
دور کن زین بد تنور این خشک نال
گر همی عز و جلالت بایدت
چون نگردی گرد دین ذوالجلال؟
❈۲۰❈
عمر فانی را به دین در کار بند
تا بیابی عمر و ملک بیزوال
یافتهستی روزگار، امروز کن
خویشتن را نیک روز و نیک فال
❈۲۱❈
آن جهان را این جهان چون آینه است
نیک بندیش اندر این نیکو مثال
گر گهی باشد خیال و گاه نه
پس چه چیزی تو، نگوئی، جز خیال؟
❈۲۲❈
گر به دنیا در نبینی راه دین
وز ره دانش نیلفنجی کمال
بی گمان شو زانکه ناید حاصلی
زین سرای پر خیالت جز وبال
❈۲۳❈
علم را از جایگاه او بجوی
سر بتاب از عمرو و زید و قال قال
قال اول جز پیمبر کس نگفت
وانگهی زی آل او آمد مقال
❈۲۴❈
جز که زهرا و علی و اولادشان
مر رسول مصطفی را کیست آل؟
صف پیشین شیعتان حیدرند
جز که شیعت دیگران صف النعال
❈۲۵❈
حبل ایزد حیدر است او را بگیر
وز فلان و بوفلان بگسل حبال
بیخطر باشد فلان با او چنانک
پیش زرگر بیخطر باشد کلال
❈۲۶❈
تا نبودم من به حیدر متصل
علم حق با من نمیکرد اتصال
همچو این تاریک رویان روی من
تیره بود و تار بام و بیصقال
❈۲۷❈
چون به من بر تافت نور علم او
روی دین را خالم اکنون، خوب خال
شعر من بر علم من برهان بس است
جان فزای و پاک چون آب زلال
کامنت ها