ناصرخسرو:گنبد پیروزهگون پر ز مشاعل چند بگشته است گرد این کرهٔ گل؟
❈۱❈
گنبد پیروزهگون پر ز مشاعل
چند بگشته است گرد این کرهٔ گل؟
علت جنبش چه بود از اول بودش؟
چیست درین قول اهل علم اوایل؟
❈۲❈
کیست مر این قبه را محرک اول؟
چیست از این کار کرد شهره به حاصل؟
از پس بیفعلی آنکه فعل ازو بود
از چه قبل گشت باز صانع و فاعل؟
❈۳❈
جز که به حاجت نجنبد آنکه بجنبد
وین نشود بر عقول مبهم و مشکل
حال ز بیفعل اگر به فعل بگردد
آن ازلی حال بود محدث و زایل
❈۴❈
هرکه مر او را بر این مقام بگیری
گرچه سوار است عاجز آید و راجل
علت جنبش چه چیز ؟ حاجت ناقص
حاصل صفت چه چیز؟ مردم عاقل
❈۵❈
ناقص محتاج را کمال که بخشد
جز گهری بینیاز و ساکن و کامل؟
بار درخت جهان چه آمد؟ مردم
بار درختان ز تخمهاست دلایل
❈۶❈
بار چو فرزند و، تخم او پدر اوست
از جو جو زایدو از پلپل پلپل
تو که بر تخم عالمی که مر او را
برگ سخن گفتن است و بار فضایل
❈۷❈
صانع مصنوع را تو باشی فرزند
پس چو پدر شو کریم و عادل و فاضل
قول مسیح آنکه گفت «زی پدر خویش
میشوم» این رمز بود نزد افاضل
❈۸❈
عاقل داند که او چه گفت ولیکن
رهبان گمراه گشت و هرقل جاهل
هرکه نداند که این لطیف سخن گوی
از چه قبل بسته شد چنین به سلاسل
❈۹❈
بند بدید است بسته چون نه بدید است
بند همی بیند از عروق و مفاصل
غافل ساهی است از شناختن خویش
تا بتوانی مجوی صحبت غافل
❈۱۰❈
از پس دانش قدم نهاد نیارد
باز شود پیش یک درم به دو منزل
ای زپس مال در بمانده شب و روز
نیستی الا که سایهای متمول
❈۱۱❈
دل بنهادی به ذل از قبل مال
علت ذل تو گشت در بر تو دل
مال چنه است و زمانه دام جهان است
ای همه سال به دام پر چنه مایل
❈۱۲❈
مرغ که در دام پر چنه طمع افگند
بخت بد آنگاه خاردش رگ بسمل
حرص بینداز و آبروی نگهدار
ستر قناعت به روی خویش فروهل
❈۱۳❈
فتنه مشو خیره بر حمایل زرین
علم نکوتر، زعلم ساز حمایل
فتنهٔ این روزگار پر غش و غلی
زانکه نگشته است جانت بی غش و بی غل
❈۱۴❈
سائل دانا نماند هیچ کس امروز
سائل شاهند خلق و سائل عامل
گر تو به سوی سؤال علم شتابی
پیش تو عامل ذلیل گردد و سائل
❈۱۵❈
در ره دین پوی بر ستور شریعت
وز علما دان در این طریق منازل
گر تو ببری به جهد بادیهٔ جهل
آب تو را بس جواب و، زاد مسائل
❈۱۶❈
بر ره غولان نشستهاند حذر کن
باز نهاده دهانها چو حواصل
دشمن عدلند و ضد حکمت اگر چند
یکسره امروز حاکمند و معدل
❈۱۷❈
هر یکی از بهر صید این ضعفا را
تیز چو نشپیل کردهاند انامل
بنگرشان تا به چشم سرت ببینی
جایگه حق گرفته هیکل باطل
❈۱۸❈
خامش و آهستگان به روز ولیکن
در می و مجلس به شب به سان جلاجل
هر که ثوابش شراب و ساقی حور است
تکیه زده با موافقان متقابل
❈۱۹❈
و امروز اینجا همی نیاید هرگز
عاجل نقدش دهد به نسیهٔ آجل
هیچ نبیند که رنج بیند یک روز
ظالم در روزگار خویش و نه قاتل
❈۲۰❈
بلکه ستمکش به رنج و در بمیرد
باز ستمگار دیر ماند و مقبل
این همه مکر است از خدای تعالی
منشین ایمن ز مکرش ای متغافل
❈۲۱❈
راحت و رنج از بهشت خلد و ز دوزخ
چاشنییدان در این سرای به عاجل
بحر عظیم از قیاس عالم عالی است
کشتی او چیست؟ این قباب اسافل
❈۲۲❈
باز جهان بحر دیگر است و بدو در
شخص تو کشتی است و عمر باد مقابل
باد مقابل چو راند کشتی را راست
هم برساندش، اگر چه دیر، به ساحل
❈۲۳❈
ساحل تو محشر است نیک بیندیش
تا به چه بار است کشتیت متحمل
بارش افعال توست، وان همه فردا
شهره بباشد سوی شعوب و قبایل
❈۲۴❈
بنگر تا عقل کان رسول خدای است
برتو چه خواند که کردهای ز رذایل
بنگر، پیوستی آنچه گفت بپیوند؟
بنگر، بگسستی آنچه گفت که بگسل؟
❈۲۵❈
اینجا بنگر حساب خویش هم امروز
کاینجا حاضر شدند مرسل و مرسل
تا به تغافل ز کار خویش نیفتی
فردا ناگه به رنج نامتبدل
کامنت ها