ناصرخسرو:گسستم ز دنیای جافی امل تو را باد بند و گشاد و عمل
❈۱❈
گسستم ز دنیای جافی امل
تو را باد بند و گشاد و عمل
غزال و غزل هر دوان مر تو را
نجویم غزال و نگویم غزل
❈۲❈
مرا، ای پسر، عمر کوتاه کرد
فراخیی امید و درازیی امل
زمانه به کردار مست اشتری
مرا پست بسپرد زیر سبل
❈۳❈
بسی دیدم اجلال و اعزازها
ز خواجهٔ جلیل و امیر اجل
ولیکن ندارد مرا هیچ سود
امیر اجل چون بیاید اجل
❈۴❈
اگر عاریت باز خواهد ز ما
زمانه نه جنگ آید و نه جدل
چنانک آمدی رفت باید همی
به تقدیر ایزد تعالی وجل
❈۵❈
تهی رفت خواهی چنانک آمدی
نماند همی ملک و مال و ثقل
مرو مفلس آنجا؛ که معلوم توست
که مر مفلسان را نباشد محل
❈۶❈
چو ورزه به ابکاره بیرون شود
یکی نان بگیرد به زیر بغل
چو بیتوشه خواهی همی برشدن
از این تیره مرکز به چرخ زحل؟
❈۷❈
پشیزی که امروز بدهی ز دل
درمیت بدهند فردا بدل
ولیکن کسی کو نداده است دوغ
چرا دارد امید شیر و عسل؟
❈۸❈
به بغداد رفتی به ده نیم سود
بریدی بسی بر و بحر و جبل
خدایت یکی را به ده وعده کرد
بده گر نداری به دل در خلل
❈۹❈
جهان جای الفنج غلهٔ تو است
چه بی کار باشی در این مستغل؟
جهان را به سایهٔ درختی زدند
حکیمان هشیار دانا مثل
❈۱۰❈
بپرهیز از این بیوفا سایه زانک
بسی داند این سایه مکر و حیل
گهی دست مییابد و گاه پای
به یک دست و یک پای لنگ است و شل
❈۱۱❈
به دست زمانه کند آسمان
همی ساخته قصرها را طلل
به مکر جهان سجده کردند خلق
همی پیش ازین پیش لات و هبل
❈۱۲❈
حدیث هبل سوی دانا نبود
شگفتیتر ازین پیش لات و هبل
حدیث هبل سوی دانا نبود
شگفتیتر از کار حرب جمل
❈۱۳❈
وز این قوم کز فتنگی ماندهاند
هنوز اندر آن زشت و تیره وحل
چگونه برد حمله بر شیر میش
کسی این ندیدهاست از اهل ملل
❈۱۴❈
تو ای بیخرد گر نه دیوانهای
مر آن میش را چون شدهستی حمل
به خونابه شوئی همی روی خویش
سزای تو جاهل بد آن مغتسل
❈۱۵❈
تو را علت جهل کالفته کرد
کزین صعبتر نیست چیز از علل
نبینی که عرضه کند علتت
همی جان مسکینت را بر وجل؟
کامنت ها