ناصرخسرو:گرامی چو مال و قوی چون جبال نکو چون جوانی و خوش چون جمال
❈۱❈
گرامی چو مال و قوی چون جبال
نکو چون جوانی و خوش چون جمال
کهن گشته‌ای تن نه‌ای بل نوی
فزاینده در گردش ماه و سال
❈۲❈
ازو ناشده حال دوشیزگی
ولیکن پسوده مر او را رجال
همو مایهٔ زهد و دین هدی
همو مایهٔ کفر و شرک و ضلال
❈۳❈
رهائی نیابد هم از مرگ خویش
مبارز چو عاجز شود در قتال
هر آنگه کزو باز ماند خطیب
فزاید برو بی‌سعالی سعال
❈۴❈
فزونتر شود چون دوتائی کنمش
دوتا چون کنندش بکاهد دوال
همش گرم و هم سرد خواهی ولیک
مدانش نه آتش نه آب زلال
❈۵❈
سرمایهٔ مال مرد حکیم
ولیکن ندزددش ازو کس چو مال
چه چیزی است؟ چیزی است این کز شرف
رسولش لقب داد «سحر حلال»
❈۶❈
عروس سخن را نداده‌است کس
بجز حجت این زیب و این بال و یال
سخن چون منش پیش خواندم ز فخر
به صدر اندر آمد ز صف النعال
❈۷❈
سخن کر گسی پیر پرکنده بود
به من گشت طاووس با پر و بال
به من تازه شد پژمریده سخن
چو ز افسون یوسف زلیخای زال
❈۸❈
به عالی فلک برکشد سر سخن
ز بس فخر چون منش گویم «تعال»
به قلعهٔ سخنهای نغز اندرون
نیامد به از طبع من کوتوال
❈۹❈
مرا بر سخن پادشاهی و امر
ز من نیست بل کز رسول است و ال
مرا جز به تایید آل رسول
نه تصنیف بود و نه قیل و نه قال
❈۱۰❈
امام زمان وارث مصطفی
که یزدانش یار است و خلقش عیال
زجد چون بدو جد پیوسته بود
به رحمت مرا بهره داد از خیال
❈۱۱❈
به تایید او لاجرم علم و زهد
گرفته است در جانم آرام و هال
خدایم سوی آل او ره نمود
که حبل خدای است و خیر الرجال
❈۱۲❈
چه چیزند با کوه علمم کنون
حکیمان یونان؟ صغار التلال
ندارد خطر لاجرم مشکلات
سوی من، چو زی کوه باد شمال
❈۱۳❈
جهان، ای پسر، نیست خامش ولیک
به قول جهان تو نداری کمال
چه گویدت؟ گوید: کدام است پیش
درخشنده ایام و تاری لیال؟
❈۱۴❈
چرا مه چو خور بر یکی حال نیست
گهی بدر چون است و گاهی هلال؟
ز هر نوع و هر شخص از اشخاص وی
نهاده است زی تو نوادر سؤال
❈۱۵❈
امیر است شیری که دارد سپاه
ز خرگوش و روباه و گرگ و شغال
کرا نیست از سر خلقت خبر
چو زینها بپرسی بگرددش حال
❈۱۶❈
چو پرسیش از این سرهای قوی
فرو ماند از قدرت ذوالجلال
بدین کار اگر نیست چندین خلاف
در این حال گویند چندین محال
❈۱۷❈
کسی کو بگرداند از قبله روی
قذالش بود روی و رویش قذال
بعید است نابوده وای ناصبی
یکی زی یمین و یکی زی شمال
❈۱۸❈
ولیکن تو خر کوری از چشم راست
ازینی چنین نحس و شوم و ژکال
به علم ارت بینا شود چشم راست
جوان بخت گردی و مسعود فال
❈۱۹❈
سوی راستم من تو را، سوی من
یکی بنگر و چشم کورت بمال
به دل یابی ار سوی من بنگری
ز ارزیز و قلعیت سیم حلال
❈۲۰❈
تو را جهل نال است و بار است عقل
چو بی‌بار ماندی قوی گشت نال
از این زشت نال ار ننالی رواست
ولیک ار بنالی بدان بار نال
❈۲۱❈
چرا گر خداوند قولی و فعل
پری باشی از قول و دیو از فعال؟
همی بالدت تن سپیداروار
ز بی‌دانشی مانده جان چون خلال
❈۲۲❈
تنت از ره طبع بالد همی
به جان از ره دانش خویش بال
نهالی است مردم که علمش بر است
بها جز به بارش نگیرد نهال
❈۲۳❈
جهان را مپندار دار القرار
بل الفنج گاهی است دارالرحال
جهان بر تو چون بد سگالد همی
تو فتنه چرائی بدین بد سگال؟
❈۲۴❈
سفالی شدت شخص از این سفله چرخ
تو خیره به دیبا چه پوشی سفال؟
نگر تا در این چون سفالینه تن
به حاصل شد از تو مراد کلال
❈۲۵❈
مرادش گر از تو به حاصل نشد
تو حاصل شدی در غم بی‌زوال
چشیدی بسی چرب و شیرین و شور
چه حیله کنون پر نشد چون جوال؟
❈۲۶❈
ز بهر خورت پشت شد زیر بار
خران را همین است زی ما مثال
ولیکن ز خر بارش افتاد و، ماند
گران‌بار بر پشت تو لایزال
❈۲۷❈
نگر تا نگوئی که در فعل بد
هزاران مرا هست یار و همال
که این قول آنگه درست آمدی
که یارت ز تو برگرفتی وبال
❈۲۸❈
هزاران هزاران گروگان شده‌است
به آتش بدین جاهلانه مقال
به الفنج گاه اندرونی بکوش
که جز مرد کوشا نیابد منال
❈۲۹❈
سخنهای حجت به نزد حکیم
بلند است و پر منفعت چون جبال
کامنت ها