ناصرخسرو:گر مستمند و با دل غمگینم خیره مکن ملامت چندینم
❈۱❈
گر مستمند و با دل غمگینم
خیره مکن ملامت چندینم
زیرا که تا به صبح شب دوشین
بیدار داشت بادک نوشینم
❈۲❈
حیران و دل شکسته چنین امروز
از رنج وز تفکر دوشینم
زنهار ظن مبر که چنین مسکین
اندر فراق زلفک مشکینم
❈۳❈
یا ز انده و غم الفی سیمین
ایدون چنین چو نونی زرینم
نسرین زنخ صنم چه کنم اکنون
کز عارضین چو خوشهٔ نسرینم؟
❈۴❈
بل روز و شب به قولی پوشیده
پندی همی دهند به هر حینم
آئین این دو مرغ در این گنبد
پریدن و شتاب همی بینم
❈۵❈
پس من به زیر پر دو مرغ اندر
ظن چون بری که ساکن بنشینم
در مسکنی که هیچ نفرساید
فرسوده گشت هیکل مسکینم
❈۶❈
در لشکر زمانه بسی گشتم
پر گرد ازین شده است ریاحینم
از دیدن دگر دگر آئینش
دیگر شدهاست یکسره آئینم
❈۷❈
بازی گری است این فلک گردان
امروز کرد تابعه تلقینم
زیرا که دی به جلوه برون آورد
آراسته به حلهٔ رنگینم
❈۸❈
بر بستر جهالت و آگنده
یکسر به خواب غفلت بالینم
و امروز باز پاک ز من بربود
آن حلهای خوب و نوآئینم
❈۹❈
یکچند پیشگاه همی دیدی
در مجلس ملوک و سلاطینم
آزرده این و آن به حذر از من
گفتی مگر نژادهٔ تنینم
❈۱۰❈
آهو خجل ز مرکب رهوارم
طاووس زشت پیش نمد زینم
واکنون ز گشت دهر دگر گشتم
گوئی نه آن سرشت و نه آن طینم
❈۱۱❈
زین گونه کرد با من بازیها
پرکین دل از جفای فلک زینم
واکنون که چون شناختمش زین پس
برگردم و ازو بکشم کینم
❈۱۲❈
نندیشم از ملوک و سلاطینش
دیگر کنم رسوم و قوانینم
با زخم دیو دنیا بس باشد
پرهیز جوشن و زرهم دینم
❈۱۳❈
سلطان بس است بر فلک جافی
فخر تبار طاها و یاسینم
«مستنصر از خدای» دهد نصرت
زین پس بر اولیای شیاطینم
❈۱۴❈
ارجو که باز بنده شود پیشم
آن بیوفا زمانهٔ پیشینم
مجلس به فر دولت او فردا
جز در کنار حورا نگزینم
❈۱۵❈
خورشید پیشکار و قمر ساقی
لاله سماک و نرگس پروینم
منگر بدان که در درهٔ یمگان
محبوس کردهاند مجانینم
❈۱۶❈
مغلوب گشت از اول ازاین دیوان
نوح رسول، من نه نخستینم
فخرم بس آنکه در ره دین حق
بر مذهب امام میامینم
❈۱۷❈
بر حب آل احمد شاید گر
لعنت همی کنند ملاعینم
گر اهل آفرین نیمی هرگز
جهال چون کنندی نفرینم؟
❈۱۸❈
از جان پاک رفته به علیین
وز جسم تیره مانده به سجینم
شاید اگر ز جسم به زندانم
کز علم دین شکفته بساتینم
❈۱۹❈
سقراط اگر به رجعت باز آید
عشری گمانبریش ز عشرینم
بازی است پیش حکمت یونانم
زیرا که ترجمان طواسینم
❈۲۰❈
گر ناصبی مثل مگسی گردد
بگذشت نارد از سر عرنینم
چون من سخن به شاهین برسنجم
آفاق و انفساند موازینم
❈۲۱❈
نپسندم ار بگردد و بگراید
بر ذرهای زبانهٔ شاهینم
زیرا که بر گرفت به دست عقل
ایزد غشاوت از دو جهان بینم
❈۲۲❈
زی جوهری علوی رهبر گشت
این جوهر کثیف فرودینم
زانم به عقل صافی کاندر دین
بر سیرت مبارز صفینم
❈۲۳❈
نزدیک عاقلان عسل النحلم
واندر گلوی جاهل غسلینم
از من چو خر ز شیر مرم چندین
ساکن سخن شنو که نه سنگینم
❈۲۴❈
افسانها به من بر چون بندی
گوئی که من به چین و به ماچینم؟
بر من گذر یکی که به یمگان در
مشهورتر از آذر برزینم
❈۲۵❈
شهد و طبرزدم ز ره معنی
گرچه به نام تیغ و تبرزینم
کامنت ها