ناصرخسرو:از صحبت خلق دل گسستم اندیشه ندیم دل بسستم
❈۱❈
از صحبت خلق دل گسستم
اندیشه ندیم دل بسستم
در آب نمیدی آن ردا را
کش طمع طراز بود شستم
❈۲❈
چون سایه جهان پس من آمد
چون دید که من ازو بجستم
جویندهٔ جسته گشت، از من
میجست چو من همیش جستم
❈۳❈
وان دیو که پیش من همی رفت
بر پای بماند و من نشستم
برگردن من نشسته بودی
و اکنونش به زیر پای خستم
❈۴❈
برگشت زمن بشست دستش
چون شسته شد از هواش دستم
لیکن نرهم همی ز قومش
هرچند زمکر او بجستم
❈۵❈
یک چند میان جمع دیوان
تا کور بدم چو دیو ز ستم
از لشکرشان سپس نماندم
تا بود چو کاهشان سپستم
❈۶❈
لیکن ببرید دیوم از من
چون دید که من چنو نه مستم
من دست هوا به حبل حکمت
بستم به سزا و سخت بستم
❈۷❈
بر چرخ رسید بانگ و نامم
منگر به حدیث نرم و پستم
این امت بتپرست را بین
آویخته حلقشان به شستم
❈۸❈
خواهند همی که همچو ایشان
من جز که خدای را پرستم
والله که همی نخورد خواهم
با شکر بتپرست پستم
❈۹❈
در من نرسند ازانکه بیش است
از ششصدشان به فضل شستم
چون من نبود کسی که بیش است
از قامت او بسی بدستم
❈۱۰❈
ای شاد شده بدانکه یک چند
چون مویه گران همی گرستم
پیوسته شدم نسب به یمگان
کز نسل قبادیان گسستم
❈۱۱❈
از خاکم اگر بکند دیوت
در سنگ بر غم تو برستم
تیغ حجت به روز روشن
در حلق امام تو شکستم
❈۱۲❈
مردیم چنانکه تو بخواهی،
ای دیو، بهر کجا که هستم
دل در شکمش به تیر برهان
هرچند نخواستی تو خستم
❈۱۳❈
بیمار و شکستهدل شدهستند
از قوت حجت درستم
هر سال یکی کتاب دعوت
به اطراف جهان همی فرستم
❈۱۴❈
تا داند خصم من که چون تو
در دین نه ضعیف و خوار و سستم
کامنت ها