ناصرخسرو:به چه ماند جهان مگر به سراب سپس او تو چون دوی به شتاب؟
❈۱❈
به چه ماند جهان مگر به سراب
سپس او تو چون دوی به شتاب؟
چون شدستند خلق غره بدو
همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟
❈۲❈
زانکه مدهوش گشتهاند همه
اندر این خیمهٔ چهار طناب
گر ندیدی طناب هاش، ببین
جملگی خاک و باد و آتش و آب
❈۳❈
بر مثال یکی پلیته شدی
چند گردی به سایه و مهتاب؟
از چه شد همچو ریسمان کهن
آن سرسبز و تازه همچو سداب
❈۴❈
خوش خوش این گنده پیر بیرون کرد
از دهان تو درهای خوشاب
وان نقاب عقیق رنگ تو را
کرد خوش خوش به زر ناب خضاب
❈۵❈
چند گفتی و بر رباب زدی
غزل دعد بر صفات رباب
بس کن از قصهٔ رباب کنونک
زرد و نالان شدی چو رود رباب
❈۶❈
چون بینی که می بدرندت
طمع و حرص و خوی بد چو کلاب
پس خویشت کشید پنجه سال
بر امید شراب و آب سراب
❈۷❈
گر نهای مست وقت آن آمد
که بدانی سراب را ز شراب
همه بگذشت بر تو پاک چو باد
مال و ملک و تن درست و شباب
❈۸❈
وین ستمگر جهان به شیر بشست
بر بناگوشهات پر غراب
ماندی اکنون خجل، چو آن مفلس
که به شب گنج بیند اندر خواب
❈۹❈
چشمت از خواب بیهشی بگشای
خویشتن را بجوی و اندریاب
سپس دین درون شو ای خرگوش
که به پرواز بر شدهاست عقاب
❈۱۰❈
هر زمان برکشد به بام بلند
زین سیه چاه ژرفت این دولاب
آنگهیت ای پسر ندارد سود
با تن خویش کرد جنگ و عتاب
❈۱۱❈
همه آن کن که گر بپرسندت
زان توانی درست داد جواب
گر بترسی ز تافته دوزخ
از ره طاعت خدای متاب
❈۱۲❈
سوی او تاب کز گناه بدوست
خلق را پاک بازگشت و متاب
گنه ناب را ز نامهٔ خویش
پاک بستر به دین خالص ناب
❈۱۳❈
ز آتش حرص و آز و هیزم مکر
دل نگهدار و چون تنور متاب
ز آتش آز برفروختهٔ خویش
کرد بایدت روی خویش کباب
❈۱۴❈
نیک بنگر به روزنامهٔ خویش
در مپیمای خاک و خس به خراب
با تن خود حساب خویش بکن
گر مقری به روز حشر و حساب
❈۱۵❈
به حرام و خطا چو نادانان
مفروش ای پسر حلال و صواب
مرغ درویش بیگناه مگیر
که بگیرد تو را عقاب عقاب
❈۱۶❈
ای سپرده عنان دل به خطا
تنت آباد و دل خراب و یباب
بر خطاها مگر خدای نکرد
با تو اندر کتاب خویش خطاب؟
❈۱۷❈
همچو گرگان ربودنت پیشه است
نسبتی داری از کلاب و ذئاب
خوی گرگان همی کنی پیدا
گرچه پوشیدهای جسد به ثیاب
❈۱۸❈
در ثیاب ربوده از درویش
کی به دست آیدت بهشت و ثواب
کارهای چپ به بلایه مکن
که به دست چپت دهند کتاب
❈۱۹❈
تخم اگر جو بود جو آرد بر
بچه سنجاب زاید از سنجاب
خود نبینی مگر عذاب و عنا
چون نمائی مرا عنا و عذاب
❈۲۰❈
چون از آن روز برنیندیشی
که بریده شود درو انساب؟
واندرو بر گناهکار، به عدل
قطره ناید مگر بلا ز سحاب
❈۲۱❈
چونکه از خیل دیو نگریزی
در حصار مسبب الاسباب؟
بر پی اسپ جبرئیل برو
تا نگیردت دیو زیر رکاب
❈۲۲❈
بس نماندهاست کافتاب خدای
سر به مغرب برون کند زحجاب
تو زغوغای عامه یک چندی
خویشتن را حذر کن و مشتاب
❈۲۳❈
سپس یار بد نماز مکن
که بخفته است مار در محراب
که شود سخت زود دیو لعین
زیر نعلین بوتراب، تراب
❈۲۴❈
بر ره دین حق پیش از صبح
خوش همی رو به روشنی مهتاب
اندر این ره ز شعر حجت جوی
چو شوی تشنه با جلاب گلاب
❈۲۵❈
نو عروسی است این که از رویش
خاطر او فرو کشید نقاب
کامنت ها