ناصرخسرو:شاید که حال و کار دگر سان کنم هرچ آن به است قصد سوی آن کنم
❈۱❈
شاید که حال و کار دگر سان کنم
هرچ آن به است قصد سوی آن کنم
عالم به ماه نیسان خرم شده است
من خاطر از تفکر نیسان کنم
❈۲❈
در باغ و راغ دفتر دیوان خویش
از نثر و نظم سنبل و ریحان کنم
میوه و گل از معانی سازم همه
وز لفظهای خوب درختان کنم
❈۳❈
چون ابر روی صحرا بستان کند
من نیز روی دفتر بستان کنم
در مجلس مناظره بر عاقلان
از نکتههای خوب گلافشان کنم
❈۴❈
گر بر گلیش گرد خطا بگذرد
آنجا ز شرح روشن باران کنم
قصری کنم قصیدهٔ خود را، درو
از بیتهاش گلشن و ایوان کنم
❈۵❈
جائی درو چو منظره عالی کنم
جائی فراخ و پهن چو میدان کنم
بر درگهش ز نادره بحر عروض
یکی امین دانا دربان کنم
❈۶❈
مفعول فاعلات مفاعیل فع
بنیاد این مبارک بنیان کنم
وانگه مر اهل فضل اقالیم را
در قصر خویش یکسره مهمان کنم
❈۷❈
تا اندرو نیاید نادان، که من
خانه همی نه از در نادان کنم
خوانی نهم که مرد خردمند را
از خوردنیش عاجز و حیران کنم
❈۸❈
اندر تن سخن به مثال خرد
معنی خوب و نادره را جان کنم
گر تو ندیدهای ز سخن مردمی
من بر سخنت صورت انسان کنم
❈۹❈
او را ز وصف خوب و حکایات خوش
زلف خمیده و لب خندان کنم
معنیش روی خوب کنم وانگهی
اندر نقاب لفظش پنهان کنم
❈۱۰❈
چون روی خویش زی سخنآرم، به قهر
پشتش به پیش خویش چو چوگان کنم
ور خاطرم به جائی کندی کند
او را به دست فکرت سوهان کنم
❈۱۱❈
جان را چو زنگ جهل پدید آورد
چون آینه ز خواندن فرقان کنم
دشوار این زمانهٔ بد فعل را
آسان به زهد و طاعت یزدان کنم
❈۱۲❈
دست از طمع بشویم پاک آنگهی
از خفته دست بر سر کیوان کنم
گر در لباس جهل دلم خفته بود
اکنون از آن لباسش عریان کنم
❈۱۳❈
وین جسم بیفلاحت آسوده را
خیزم به تیغ طاعت قربان کنم
ور عیب من ز خویشتن آمد همه
از خویشتن به پیش که افغان کنم؟
❈۱۴❈
خیزم به فصل و رحمت یزدان حق
دشوار دهر بر دلم آسان کنم
اندر میان نیک و بد خویشتن
مانندهٔ زبانهٔ میزان کنم
❈۱۵❈
هر ساعتی به خیر درون پارهای
بفزایم و ز شرش نقصان کنم
تا غل و طوق و بند که بر من نهاد
در دست و پای و گردن شیطان کنم
❈۱۶❈
گر دیو از آنچه کرد پشیمان نشد
من نفس را ز کرده پشیمان کنم
گر نیست طاقتم که تن خویش را
بر کاروان دیو سلیمان کنم
❈۱۷❈
آن دیو را که در تن و جان من است
باری به تیغ عقل مسلمان کنم
از قول و فعل زین و لگامش نهم
افسار او ز حکمت لقمان کنم
❈۱۸❈
گر تو نشاط درگه جیلان کنی
من قصد سوی درگه رحمان کنم
سوی دلیل حق بنهم روی خویش
تا خویشتن به سیرت سلمان کنم
❈۱۹❈
زی اهل بیت احمد مرسل شوم
تن را رهی و بندهٔ ایشان کنم
تا نام خویش را به جلال امام
بر نامهٔ معالی عنوان کنم
❈۲۰❈
زان آفتاب علم و دل خویش را
روشن به سان ماه به سرطان کنم
وز برکت مبارک دریای او
دل را چو درج گوهر و مرجان کنم
❈۲۱❈
ای آنکه گوئیم به نصیحت همی
ک «این پیرهن بیفگن و فرمان کنم
تا سخت زود من چو فلان مر تو را
در مجلس امیر خراسان کنم»
❈۲۲❈
اندر سرت بخار جهالت قوی است
من درد جهل را به چه درمان کنم؟
کی ریزم آبروی چو تو بیخرد
بر طمع آنکه توبره پر نان کنم؟
❈۲۳❈
ترکان رهی و بندهٔ من بودهاند
من تن چگونه بندهٔ ترکان کنم؟
ای بد نصیحت که تو کردی مرا
تا چون فلان خسیس و چو بهمان کنم
❈۲۴❈
گیتیت گربهای است که بچه خورد
من گرد او ز بهر چه دوران کنم
از من خسیستر که بود در جهان
گر تن به نان چو گربه گروگان کنم؟
❈۲۵❈
دین و کمال و علم کجا افگنم
تا خویشتن چو غول بیابان کنم؟
از فضل تا چو غول بمانم تهی
پس من چگونه خدمت دیوان کنم؟
❈۲۶❈
این فخر بس مرا که به هر دو زبان
حکمت همی مرتب و دیوان کنم
جان را ز بهر مدحت آل رسول
گه رودکی و گاهی حسان کنم
❈۲۷❈
دفتر ز بس نگار و ز نقش سخن
برتر ز چین و روم و سپاهان کنم
واندر کتاب بر سخن منطقی
چون آفتاب روشن برهان کنم
❈۲۸❈
بر مشکلات عقلی محسوس را
بگمارم و شبان و نگهبان کنم
زادالمسافر است یکی گنج من
نثر آنچنان و نظم از اینسان کنم
❈۲۹❈
زندانمؤمناست جهان، من چنین
زیرا همی قرار به یمگان کنم
تا روز حشر آتش سوزنده را
بر شیعت معاویه زندان کنم
کامنت ها