ناصرخسرو:عقل چه آورد ز گردون پیام خاصه سوی خاص نهانی ز عام؟
❈۱❈
عقل چه آورد ز گردون پیام
خاصه سوی خاص نهانی ز عام؟
گفت: چو خورد نیست فلک را قرار
نیست درو نیز شما را مقام
❈۲❈
وام جهان است تو را عمر تو
وام جان بر تو نماند دوام
دم بکشی بازدهی زانکه دهر
بازستاند ز تو می عمر وام
❈۳❈
بازدهی بازپسین دم زدن
بیشک آن روز بهناکام و کام
گر نکنی هیچ بر این وام سود
چون تو نباشد به جهان نیز خام
❈۴❈
وام دم توست و برو سود نیست
چونش دهی باز همی جز کلام
بازده این وام و ببر سود ازانک
سود حلالستت و مایه حرام
❈۵❈
خوب سخن چیست تو را؟ سود عمر
خوب سخن کرد تو را خوب نام
برمکش و باز مده دم تهی
باد مپیمای چنین بر دوام
❈۶❈
بر نفس خویش به شکر خدای
سود همی گیر به رسم کرام
جام می از دست بیفگن که نیست
حاصل آن جام مگر وای مام
❈۷❈
خفته ازانی که نبینی ز جهل
در دل تاریک همی جز ظلام
خفته بود هرکه همی نشنود
بر دهن عقل ز گردون پیام
❈۸❈
خفته به جانی تو ز چون و چرا
نه به تن از خورد شراب و طعام
بر ره و بر مذهب تن نیست جانت
جانت به روزه است و تنت سیر شام
❈۹❈
حکمت و علم و خبر و پند به
ز اسپ و غلام و کمر و اوستام
از پس دنیا نرود مرد دین
جز که به دانش نبود شادکام
❈۱۰❈
دنیا در دام تو آید به دین
بیدین دنیا نبود جز که دام
دام تو گشته است جهان و، چنه
اسپ و ستام است و ضیاع و غلام
❈۱۱❈
اسپ کشنده است جهان جز به دین
کرد نداندش کسی جرد و رام
گر تو لگامش نکشی سوی دین
او ز تو خورد زود ستاند لگام
❈۱۲❈
اسپ جهان را تو نگیری به تگ
خیره مرو از پس او خامخام
شام کنی طمع چو گیری عراق
مصرت پیش است چو رفتی به شام
❈۱۳❈
ناگه روزیت به جر افگند
گر بروی بر پی او گامگام
ورچه رهی وارت گردن دهد
بر تو یکی برکشد آخر حسام
❈۱۴❈
خوار برون راندت آخر ز در
گرچه بخواند به نوید و خرام
زود فرود افگندت سرنگون
چونت برآورد به حیلت به بام
❈۱۵❈
آنچه همی جست سکندر، هگرز
کی شد یک روز مرو را تمام؟
سامه کجا یافت ز دستان او
رستم دستان و نه دستان سام
❈۱۶❈
کس نشنوده است که بگرفت ازو
کار کسی تا به قیامت قوام
آنچه به چشم تو ازو شکر است
حنظل و زهر است به دندان و کام
❈۱۷❈
در در خاص آی به دین و مرو
از پس دنیا چو خسان و لئام
طاعت یزدان به نظام آورد
هرچه که دنیا کندش بینظام
❈۱۸❈
خستهٔ دنیا و شکستهٔ جهان
جز که به طاعت نپذیرد لحام
بر من ازین پیش روا کرده بود
همچو بر این قافله دنیا دلام
❈۱۹❈
از پس خویشم چو شتر میکشید
چشم بکوبین و گرفته زمام
منش ندیدم نه برستم ازو
جز به بزرگی و جلال امام
❈۲۰❈
آنکه بهنور پدر و جد او
نور گرفته است جهان نفام
آنکه چو گوئیش «امام است حق»
هیچ کست نیز نگوید «کدام؟»
❈۲۱❈
سدره و فردوس مزخرف شود
چون بزنندش به صحاری خیام
خام نگون بخت برآید به تخت
گر برود در سخنش نام خام
❈۲۲❈
چیست بزرگی؟ همه دنیا و دین
جز که مرو را نشد این هر دو تام
رایت اوی است همای و، ملوک
زیر همایش همه جغد و لجام
❈۲۳❈
نیست بدین وصف زمردم مگر
مستنصر بالله علیهالسلام
تا نپذیردت، ز تو زی خدای
نیست پذیرفته صلات و صیام
❈۲۴❈
دامن او گیر وزو جوی راه
تا برهی زین همه بؤس و زحام
پورا، گر پند پذیری همی
پند من این است تو را والسلام
کامنت ها