ناصرخسرو:مر جان مرا روان مسکین دانی که چه کرد دوش تلقین؟
❈۱❈
مر جان مرا روان مسکین
دانی که چه کرد دوش تلقین؟
گفتا چو ستور چند خسپی
بندیش یکی ز روز پیشین
❈۲❈
بنگر که چه کردهای به حاصل
زین خوردن شور و تلخ و شیرین؟
بسیار شمرد بر تو گردون
آذارو دی و تموز و تشرین
❈۳❈
بنگر که چو شنبلید گشته است
آن لالهٔ آبدار رنگین
وان عارض چون حریر چینی
گشته است به فام زرد و پرچین
❈۴❈
شاهین زمانه قصد تو کرد
بربایدت این نفایه شاهین
تنین جهان دهان گشادهاست
پرهیز کن از دهان تنین
❈۵❈
جان و تن تو دو گوهر آمد
یکی زبرین دگر فرودین
بر گوهر خانگی مبخشای
بخشای بر آن غریب مسکین
❈۶❈
رفتند به جمله یار کانت
بپسیچ تو راه را، و هلا، هین!
زیرا که پل است خر پسین را
در راه سفر خر نخستین
❈۷❈
نو گشته کهن شود علی حال
ور، نیست مگر که کوه شروین
آن کودک همچو انگبین شد
آمد پیری ترش چو رخپین
❈۸❈
بالین سر از هوس تهی کن
بر بستر دین بهوش بنشین
آئین تنت همه دگر شد
تو نیز به جان دگر کن آئین
❈۹❈
زین صورت خوب خویش بندیش
با هفت نجوم همچو پروین
چشم و دهن و دو گوش و بینی
پروین تو است، خود همی بین
❈۱۰❈
این صورت خوب را نگهدار
تا نفگنیش به قعر سجین
غافل منشی ز دیو و برخوان
بر صورت خویش سورةالتین
❈۱۱❈
زی حرب تو آمده است دیوی
بدفعل تر از همه شیاطین
آن این تن توست، ازو حذر کن
وز مکر و فریب این به نفرین
❈۱۲❈
زین دیو نکال اگر ستوهی
بر مرکب دینت برفگن زین
از عهد و وفا زه و کمان ساز
از فکرت و هوش تیر و ژوپین
❈۱۳❈
یاری ندهد تو را بر این دیو
جز طاعت و حب آل یاسین
گرد دل خود ز دوستیشان
بر دیو حصار ساز و پرچین
❈۱۴❈
در باغ شریعت پیمبر
کس نیست جز آل او دهاقین
زین باغ نداد جز خس و برگ
دهقان هرگز بدین مجانین
❈۱۵❈
زیرا که خرند و خر نداند
مر عنبر و عود را ز سرگین
بشتاب و بجوی راه این باغ
گر نیست مگر به چین و ماچین
❈۱۶❈
تین و زیتون ببین در این باغ
وان شهر امین و طور سینین
ای جان تو را به باغ دهقان
از علم و عمل جمال و تزیین
❈۱۷❈
در باغ شو و کنار پر کن
از دانه و میوه و ریاحین
برگ و خس و خار پیش خر کن
شمشاد و سمن تو را و نسرین
❈۱۸❈
بر «حدثنا» مباش فتنه
بر سخته ستان سخن به شاهین
فرعون لعین بیخرد را
بر موسی دور خویش مگزین
❈۱۹❈
مشک تبتی به پشک مفروش
مستان بدل شکر تبرزین
بالینت اگرچه خوب و نرم است
سر خیره منه به زیر بالین
❈۲۰❈
گوئی که فلان فقیه گفتهاست
آن فخر و امام بلخ و بامین
کاین خلق خدای را ببینند
بر عرش به روز حشر همگین
❈۲۱❈
وان کو نه بر این طریق باشد
او کافر و رافضی است و بیدین
ای تکیه زده بر این در از جهل
بر خیره شده عصای بالین
❈۲۲❈
من پیشرو تو را نگویم
چیزی که فزایدت ز من کین
لیکن رود این مرا همانا
کاشتر بکشم به تیغ چوبین
❈۲۳❈
ای حجت بقعت خراسان
با دیو مکن جدال چندین
در دولت فاطمی بیاگن
دیوانت به شعر حجت آگین
❈۲۴❈
تا نور برآورد ز مغرب
تاویل نماز بامدادین
کامنت ها