ناصرخسرو:بر جستن مراد دل ای مسکین چوگانت گشت پشت و رخان پرچین
❈۱❈
بر جستن مراد دل ای مسکین
چوگانت گشت پشت و رخان پرچین
بسیار تاختی به مراد، اکنون
زین مرکب مراد فرو نه زین
❈۲❈
تا کی کشی به ناز و گشی دامن
دامن یکی زناز و گشی برچین
یاد آمد آنچه منت بگفتم دی
کاین دهر کین کشد ز تو نادان، کین
❈۳❈
از صحبت زمانهٔ بیحاصل
حاصل کنون بیار، چه داری؟ هین
دنیا و دین شدند ز تو زیرا
دنیا نیافتی و نجستی دین
❈۴❈
زیبا به دین شدهاست چنین دنیا
آن را بجوی اگرت بباید این
دین بوی عنبر است و جهان عنبر
بیبوی خوش چه عنبر و چه سرگین
❈۵❈
دنیا عروسوار بیاراید
پیشت چو یافت از تو به دین کابین
از خر به دین شدهاست جدا مردم
شین را سه نقطه کرد جدا از سین
❈۶❈
سرخ است قند چون رخپین لیکن
شیرینیش جدا کند از رخپین
دین است جان جان تو، تا جان را
جان نوی ز دین ندهی منشین
❈۷❈
پرچین شود ز درد رخ بیدین
چون گرد خود کنی تو ز دین پرچین
دلسوز چند بود همی خواهی
خیره بر این خسیس تن ای مسکین؟
❈۸❈
زندان جان توست تن ای نادان
تیمار کار او چه خوری چندین؟
تنین توست تنت حذر کن زو
زیرا بخورد خواهدت این تنین
❈۹❈
تو بر مراد او به چه میتازی
گاهی به چین و گاه به قسطنطین؟
بنگر که چیست بسته در این زندان
زنده و روان به چیست چنین این طین
❈۱۰❈
نیکو ببین که روی کجا داری
یک سو فگن ز چشم خرد کو بین
بگزین طریق حکمت و مر تن را
بر دین و بر جان و خرد مگزین
❈۱۱❈
نیکو نگر درین کو نکو ناید
از کوه قاف جغدی را بالین
گر نیست مست مغزت بشناسی
زر مجرد از درم روئین
❈۱۲❈
جستی بسی ز بهر تن جاهل
سقمونیا و تربد و افسنتین
دل در نشاط بسته و تن داده
گاهی به مهر و گاه به فروردین
❈۱۳❈
گفتی مگر که دور نباید شد
زین تلخ و شور و چرب و خوش و شیرین
آخر وفا نکرد جهان با تو
برانگبینت ریخت چنین غسلین
❈۱۴❈
این بود خوی پیشین عالم را
کی باز گردد او ز خوی پیشین
و اکنون ز خوی او چو شدی آگه
بر دم به جان خویش یکی یاسین
❈۱۵❈
دست علاج جان سخن دان بر
سوی نعیم تاب ره از سجین
کندی مکن، بکن چو خردمندان
صفرای جهل را به خرد تسکین
❈۱۶❈
زان دیو بیوفا چو شدی نومید
اکنون بگیر دامن حورالعین
بر تخت علم و حکمت بنشانش
وز پند گوشوار کنش زرین
❈۱۷❈
علم است کیمیای همه شادی
ایدون همی کند خردم تلقین
با نور ماه شب نبود تاری
با علم حق دل نبود غمگین
❈۱۸❈
مستان سخن مگر که همه سخته
زیرا سخن زر است و خرد شاهین
مستان سخن گزافه و چون مستان
گر خر نهای مکن کمر نالین
❈۱۹❈
گر گوهر سخنت همی باید
از دین چراغ کن ز خرد میتین
آنگه یقین بدان که برون آید
از کوه من بجای گهر پروین
❈۲۰❈
گر در شود خرد به دل سندان
شمشاد ازو برون دمد اندر حین
ای خوانده کتب و کرده روشن دل
بسته زعلم و حکمت و پند آذین
❈۲۱❈
اشعار پند و زهد بسی گفتهاست
این تیره چشم شاعر روشنبین
آن خواندهای بخوان سخن حجت
رنگین به رنگ معنی و پند آگین
❈۲۲❈
گر در نماز شعرش برخوانی
روحالامین کند سپست آمین
حجت به شعر زهد مناقب جز
بر جان ناصبی نزند ژوپین
کامنت ها