ناصرخسرو:که پرسد زین غریب خوار محزون خراسان را که بیمن حال تو چون؟
❈۱❈
که پرسد زین غریب خوار محزون
خراسان را که بیمن حال تو چون؟
همیدونی چو من دیدم به نوروز؟
خبر بفرست اگر هستی همیدون
❈۲❈
درختانت همی پوشند مبرم
همی بندند دستار طبرخون؟
نقاب رومی و چینی به نیسان
همی بندد صبا بر روی هامون؟
❈۳❈
نثار آرد عروسان را به بستان
ز گوهرهای الوان ماه کانون؟
همی سازند تاج فرق نرگس
به زر حقه و لولوی مکنون؟
❈۴❈
گر ایدونی و ایدون است حالت
شبت خوش باد و روزت نیک و میمون
مرا باری دگرگون است احوال
اگر تو نیستی بیمن دگرگون
❈۵❈
مرا بر سر عمامهٔ خز ادکن
بزد دستزمان خوش خوش به صابون
مرا رنگ طبرخون دهر جافی
بشست از روی بندم به آب زریون
❈۶❈
زجور دهر الف چون نون شدهستم
زجور دهر الف چون نون شود،نون
مرا دونان زخان و مان براندند
گروهی از نماز خویش ساهون
❈۷❈
خراسان جای دونان گشت، گنجد
به یک خانه درون آزاده با دون؟
نداند حال و کار من جز آن کس
که دونانش کنند از خانه بیرون
❈۸❈
همانا خشم ایزد بر خراسان
بر این دونان بباریده است گردون
که اوباشی همی بیخان و بیمان
درو امروز خان گشتند و خاتون
❈۹❈
بر آن تربت که بارد خشم ایزد
بلا روید نبات از خاک مسنون
بلا روید نبات اندر زمینی
که اهلش قوم هاماناند و قارون
❈۱۰❈
نبات پر بلا غزست و قفچاق
که رستهستند بر اطراف جیحون
شبیخون خدای است این بر ایشان
چنین شاید، بلی، ز ایزد شبیخون
❈۱۱❈
نه او را مکر او را کس ببیند
چه بیند مکر او را مست و جنون؟
به مکر و غدر میرد هر که دل را
به مکر و غدر دارد کرده معجون
❈۱۲❈
همی خوانند بر منبر ز مستی
خطیبان آفرین بر دیو ملعون
قضا آن یابد از میر خراسان
که خاتون زو فزونتر یابد اکنون
❈۱۳❈
چو باز از در درآید، عدل،چون مرغ
همان ساعت برون پرد ز پرهون
کند مبطل محقی را به قولی
روایت کرده حماد از فریغون
❈۱۴❈
چه حال است این که مدهوشند یکسر؟
که پنداری که خوردهستند هپیون
ازیرا دشمنیی هارون امت
سرشته است اندر ایشان دیو وارون
❈۱۵❈
سزد گر ز ابر از این شومی بر ایشان
به جای قطر باران خون چکد، خون
به دنیا دین فروشانند ایشان
به دوزخ در همی برند آهون
❈۱۶❈
گزیدهٔ مار را افسون پدید است
گزیدهٔ جهل را که شناسد افسون؟
مرا بر دوستیی آل پیمبر
نیاید کم حسود و دشمن اکنون
❈۱۷❈
چو بر خوانند اشعارم، منقش
به معنیها، چو سقلاطون مدهون
کسی کانده برد از نور خورشید
بود مغبون به عمر خویش و محزون
❈۱۸❈
تو ای جاهل برو با آل هامان
مرا بگذار با اولاد هارون
بهشت کافر و زندان مؤمن
جهان است، ای به دنیا گشته مفتون
❈۱۹❈
ازیرا تو به بلخ چون بهشتی
وزینم من به یمگان مانده مسجون
تو از جهلی به ملک اندر چو فرعون
من از علمم به سجن اندر چو ذوالنون
❈۲۰❈
ز تصنیفات من زادالمسافر
که معقولات را اصل است و قانون
اگر بر خاک افلاطون بخوانند
ثنا خواند مرا خاک فلاطون
❈۲۱❈
وگر دیدی مرا عاجز نگشتی
در اقلیدس به پنجم شکل مامون
مرا گر ملک مامون نیست شاید
که افزونم زمامون هست ماذون
❈۲۲❈
به آل مصطفی بر عالم نطق
فریدونم فریدونم فریدون
کامنت ها