ناصرخسرو:ای شب تازان چو ز هجران طناب علت خوابی و تو را نیست خواب
❈۱❈
ای شب تازان چو ز هجران طناب
علت خوابی و تو را نیست خواب
مکر تو صعب است که مردم ز تو
هست در آرام تو خود در شتاب
❈۲❈
هرگز ناراست جز از بهر تو
چرخ سر خویش به در خوشاب
تو چو یکی زنگی ناخوب و پیر
دخترکان تو همه خوب و شاب
❈۳❈
زادن ایشان ز تو، ای گندهپیر،
هست شگفتی چو ثواب از عقاب
تا تو نیائی ننمایند هیچ
دخترکان رویکها از حجاب
❈۴❈
روی زمین را تو نقابی ولیک
ایشان را نیست نقابت نقاب
چند گریزی ز حواصل در این
قبهٔ بیروزن و باب، ای غراب؟
❈۵❈
در تو همی پیری ناید پدید
زانکه ز مردم تو ربائی شباب
آب نهای، چونکه بشوید همی
شرمگن از روی تو به شرم و آب؟
❈۶❈
چند به سوزن بشکستی تبر!
چند به گنجشک گرفتی عقاب!
چند چو رعد از تو بنالید دعد
تاش بخوردی به فراق رباب؟
❈۷❈
چند که از بیم تو بگریختند
از رمهٔ گرسنه میشان ذئاب؟
شاه حبش چون تو بود گر کند
شمشیر از صبح و سنان از شهاب
❈۸❈
چند گذشتهستی بر جاهلان
بر کفشان قحف و میان شان قحاب
حرمت تو سخت بزرگ است ازانک
در تو دعا را بگشایند باب
❈۹❈
ای که ندانی تو همی قدر شب
سورهٔ واللیل بخوان از کتاب
قدر شب اندر شب قدر است و بس
برخوان آن سوره و معنی بیاب
❈۱۰❈
همچو شب دنیا دین را شب است
ظلمت از جهل و ز عصیان سحاب
خلق نبینی همه خفته ز علم
عدل نهان گشته و فاش اضطراب
❈۱۱❈
اینکه تو بینی نه همه مردمند
بلکه ذئابند به زیر ثیاب
کرده ز بهر ستم و جور و جنگ
چنگ چو نشپیل و چو شمشیر ناب
❈۱۲❈
خانهٔ خمار چو قصر مشید
منبر ویران و مساجد خراب
مطرب قارون شده بر راه تو
مقری بیمایه و الحانش غاب
❈۱۳❈
حاکم در خلوت خوبان به روز
نیم شبان محتسب اندر شراب
خون حسین آن بچشد در صبوح
وین بخورد ز اشتر صالح کباب
❈۱۴❈
غره مشو گر چه به آواز نرم
عرضه کند بر تو عقاب و ثواب
چون بخورد ساتگنی هفت هشت
با گلوش تاب ندارد رباب
❈۱۵❈
این شب دین است، نباشد شگفت
نیمشبان بانگ و فغان کلاب
گاه سحر بود، کنون سخت زود
برزند از مشرق تیغ آفتاب
❈۱۶❈
تازه شود صورت دین را، جبین
سهل شود شیعت حق را صعاب
زیر رکاب و علم فاطمی
نرم شود بیخردان را رقاب
❈۱۷❈
خاک خراسان شود از خون دل
زیر بر دشمن جاهل خضاب
بر سر جهال به امر خدای
محتسب او بکند احتساب
❈۱۸❈
کر شود باطل از آواز حق
کور کند چشم خطا را صواب
چونکه نخواهی سپس شست سال
ای متغافل ز تن خود حساب؟
❈۱۹❈
صید زمانه شدی و دام توست
مرکب رهوار به سیمین رکاب
چند در این بادیهٔ خشک و زشت
تشنه بتازی به امید سراب؟
❈۲۰❈
دنیا خود جست و نجستی تو دین
چیست به دست تو جز از باد ناب؟
گر نبود پرسش رستی، ولیک
گرت بپرسند چه داری جواب؟
❈۲۱❈
گرت خوش آید سخن من کنون
ره ز بیابان به سوی شهر تاب
شهر علوم آنکه در او علی است
مسکن مسکین و مب مثاب
❈۲۲❈
هر چه جز از شهر، بیابان شمر
بیبر و بیآب و خراب و یباب
روی به شهر آر که این است روی
تا نفریبدت ز غولان خطاب
❈۲۳❈
هر که نتابد ز علی روی خویش
بیشک ازو روی بتابد عذاب
جان و تن حجت تو مر تورا
باد تراب قدم، ای بوتراب
❈۲۴❈
از شرف مدح تو در کام من
گرد عبیر است و لعابم گلاب
کامنت ها