ناصرخسرو:ای شده مفتون به قولهای فلاطون، حال جهان باز چون شده است دگرگون؟
❈۱❈
ای شده مفتون به قولهای فلاطون،
حال جهان باز چون شده است دگرگون؟
پاره که کرد و به زعفران که فرو زد
قرطهٔ گلبن به باغ و مفرش هامون؟
❈۲❈
گر نه هوا خشمناک و تافته گشته است
گرم چرا شد چنین چو تافته کانون؟
گرم شود شخص هر که تافته گردد
تافته زی شد هوای تافته ایدون
❈۳❈
هرچه برآمد زخاک تیره به نوروز
مخنقه دارد کنون ز لولوی مکنون
سیب و بهی را درخت و بارش بنگر
چفده و پر زر همچو چتر فریدون
❈۴❈
گوئی کز زیر خاک تیره برآمد
گنج به سر برنهاده صورت قارون
بر سر قارون به باغ گوهر و زرست
گوهر و زری به مشک و شکر معجون
❈۵❈
هرچه که دارد همی به خلق ببخشد
نیست چو قارون بخیل و سفله و وارون
خانهٔ دهقان چو گنجخانه بیاگند
چون به رز و باغ برد باد شبیخون
❈۶❈
رنگ و مژه و بوی و شکل هست در این خاک
یا همی اینجا درآورند ز بیرون؟
خاک به سیب اندرون به عنبر و شکر
از که سرشته شد و ز بهر چه و چون؟
❈۷❈
نیست در این هر چهارطبع ازین هیچ
ای شده مفتون به قولهای فلاطون
معدن این چیزها که نیست در این جای
جز که ز بیرون این فلک نبود نون
❈۸❈
وین همه بیشک لطایفند که این خاک
مرکب ایشان شدهاست و مایه و قانون
خاک سیه را به شاخ سیب و بهی بر
گرد که کرد و خوش و معنبر و گلگون؟
❈۹❈
گوئی کاین فعل در چهار طبایع
هست رونده به طبع از انجم و گردون
ویشان را نیز همچو سیب و بهی را
هست بر افلاک شکل و رنگ همیدون
❈۱۰❈
زرد چو زهره است عارض بهی و سیب
سرخ چو مریخ روی نار و طبرخون
چون نشناسی که از نخست به ابداع
فعل نخستین ز کاف رفت سوی نون؟
❈۱۱❈
فاعل آن زرد و سرخ کیست، چه گوئی؟
ای شده بر قول خویش معجب و مفتون!
اول اکنون نهان شد آن و ازان گشت
نام زد امروز و دی و آنگه و اکنون
❈۱۲❈
گشت طبایع پدید ازان و ازان شد
روی زحل سرخ و روی زهره چون زریون
در به نبات اندرون فریشتگانند
هریک در بیخ و دانهای شده مفتون
❈۱۳❈
دانه مراین را به خوشهها در خانه است
بیخ مر آن را به زیر خاک در آهون
پیشهورانند پاک و هست در ایشان
کاهل و بشکول و هست مایهور و دون
❈۱۴❈
هر یک بر پیشهای نشسته مقیم است
هرگز ناید ز عمرو کار فریغون
سیب گر اندر درخت و دانهٔ سیب است
ناید بیرون ازو به خواندن افسون
❈۱۵❈
اینت هپیون گرست و آنت شکرگر
هر دو به خاک اندرون برابر و مقرون
مایهٔ هر دوست آب و خاک ولیکن
ملعون نبود هگرز همبر میمون
❈۱۶❈
گرچه ز پشماند هر دو، هرگز بودهاست
سوی تو، ای دوربین، پلاس چو پرنون؟
سنگ ترازو به سیم کس نستاند
گر چه بود همچو سیم سنگ تو موزون
❈۱۷❈
یوشعبن نون اگرچه نیز وصی بود
همبر هارون نبود یوشعبن نون
کارکناناند تخمها همه لیکن
جغد پدید است از همای همایون
❈۱۸❈
سیرت و کار فریشته همی دیدی
گر نکنی خویشتن مخبل و مجنون
کارکنان خدای را چو ببینی
دل نکنی زان سپس به فلسفه مرهون
❈۱۹❈
گر به دلت رغبت علوم الهی است
راه بگردان ز دیو ناکس ملعون
دل ز بدیها به دین بشوی ازیرا
پاک شود دل به دین چو جامه به صابون
❈۲۰❈
مر طلب دین حق را به حقیقت
پاک دلی باید و فراخ چو جیحون
روی چو سوی خدای و دین حق آری
زور دلافزون شودت و نور دل افزون
❈۲۱❈
ای شده غافل زعلم و حجت و برهان،
جهل کشیده به گرد جان تو پرهون،
کشته شدت شمع دین کنون به جهالت
خیره ازان ماندهای تو گمره و شمعون
❈۲۲❈
حجت و برهان مجوی جز که ز حجت
تا بنمایدت راه موسی و هارون
نیست قوی زی تو قول و حجت حجت
چون عدوی حجتی و داعی و ماذون
کامنت ها