ناصرخسرو:از کین بتپرستان در هند و چین و ماچین پر درد گشت جانت رخ زرد و روی پر چین
❈۱❈
از کین بتپرستان در هند و چین و ماچین
پر درد گشت جانت رخ زرد و روی پر چین
باید همیت نا گه یک تاختن بر ایشان
تا زان سگان به شمشیر از دل برون کنی کین
❈۲❈
هر شب ز درد و کینه تا روز برنیاید
خشک است پشت کامت تر است روی بالین
نفرین کنی بر ایشان از دل و گر کسی نیز
نفرین کند بگوئی از صدق دل که آمین
❈۳❈
واگه نهای که نفرین بر جان خویش کردی
ای وای تو که کردی بر جان خویش نفرین!
بتگر بتی تراشد و او را همی پرستد
زو نیست رنج کس را نه زان خدای سنگین
❈۴❈
تو چون بتی گزیدی کز رنج و شر آن بت
برکنده گشت و کشته یکرویه آل یاسین؟
آن کز بت تو آمد بر عترت پیمبر
از تیغ حیدر آمد بر اهل بدر و صفین
❈۵❈
لعنت کنم بر آن بت کز امت محمد
او بود جاهلان را ز اول بت نخستین
لعنت کنم بر آن بت کز فاطمه فدک را
بستد به قهر تا شد رنجور و خوار و غمگین
❈۶❈
لعنت کنم بر آن بت کو کرد و شیعت او
حلق حسین تشنه در خون خضاب و رنگین
پیش تواند حاضر اهل جفا و لعنت
لعنت چرا فرستی خیره به چین و ماچین؟
❈۷❈
آن به که زیر نفرین باشد همیشه جاهل
مردار گنده گشته پوشیده به به سرگین
گوئی «مکنش لعنت» دیوانهام که خیره
شکر نهم طبرزد در موضع تبرزین؟
❈۸❈
گر عاقلی چو کردی مجروح پشت دشمن
مرهم منه بدو بر هرگز مگر که ژوپین
هرگز ازین عجبتر نشنود کس حدیثی
بشنو حدیث و بنشان خشم و ز پای بنشین
❈۹❈
باغی نکو بیاراست از بهر خلق یزدان
خواهیش گوی بستان خواهیش نام کن دین
پرمیوه دار دانا درهای او حکیمان
دیوار او ز حکمت وز ذوالفقار پرچین
❈۱۰❈
وانگه چهار تن را در باغ خویش بنشاند
دانا به کار بستان یکسر همه دهاقین
تقویم صورت ما کردند باغبانان،
برخوان اگر ندانی آغاز سورةالتین
❈۱۱❈
خوگی بدو درآمد در پوست میش پنهان
بگریخته ز شیران مانده ذلیل و مسکین
تا باغبان درو بود از حد خویش نگذشت
برگ و گیا چریدی بر رسم خویش و آئین
❈۱۲❈
چون باغبان برون شد آورد خوی خوگان
برکند بیخ نرگس بشکست شاخ نسرین
جغد و کلاغ بنشاند آنجا که بود طوطی
خار و خسک پراگند آنجا که بد ریاحین
❈۱۳❈
چون خار و خس قوی شد زه کرد خوگ ملعون
در باغ و زو برآمد قومی همه ملاعین
در بوستان دنیا تا خوگ زاد ازان پس
تلخ است و زشت و گنده خوش بوی و چرب و شیرین
❈۱۴❈
بنگر به چشم عبرت تا خلق را ببینی
برسان جمع مستان افتاده در مجانین
آن سیم مینماید وا رزیز در ترازو
وین زهد میفروشد در آستینش تنین
❈۱۵❈
از علم پاک جانش، وز زهد دل، ولیکن
بر زر نوشته یکسر بر طیلسانش یاسین
گر مشکلی بپرسی زو گویدت که «این را
جز رافضی نگوید کاین رافضی است این هین»
❈۱۶❈
چون گوئیش که «حجت از نیم شب نخسپد
واندر نماز باشد تا صبح بامدادین»
گوید «درست کردی کو رافضی است بیشک
زیرا که اهل سنت نکند نماز چندین»
❈۱۷❈
گر گوئیش که «با او بنشین و علم بشنو
کو خود سخن نگوید جز با وقار و تمکین»
گوید «سخن نباید از رافضی شنودن
کرد این حدیث ما را خواجه امام تلقین»
❈۱۸❈
نادان اگر نیاید پیشم، عجب چه داری؟
پروانه چون برآید هرگز به چرخ پروین؟
کامنت ها