ناصرخسرو:جوانی شد، او را فراموش کن سر ناتوانی در آگوش کن
❈۱❈
جوانی شد، او را فراموش کن
سر ناتوانی در آگوش کن
تو را چند گه تن وشی پوش بود
کنون چند گه جانوشی پوش کن
❈۲❈
اگر دیبهٔ جان همی بایدت
خرد تار و پود سخن هوش کن
ز نادیدنی چشمها کور ساز
ز بیهودهها گوش مدهوش کن
❈۳❈
به دل باش بیدار و خفته به چشم
بشو خویشتن ضد خرگوش کن
ز گفتار خیر و به دیدار حق
زبان عسکر و چشمها شوش کن
❈۴❈
ز چهرت بخوان آنچه یزدان نبشت
نبشت شیاطین فراموش کن
ز حکمت خورش جوی مرجانت را
دلت معده ساز و دهن گوش کن
❈۵❈
ز دین حکمت آموز و بقراط را
به اندک سخن گنگ و خاموش کن
خلالوش جویان دین بیهشاند
تو بیهوش را در خلالوش کن
❈۶❈
اگر نوش تو زهر کرد این فلک
به دانش تو زهر فلک نوش کن
وگر دوشت از تو به غفلت بجست
بکوش و ز امشب یکی دوش کن
کامنت ها