ناصرخسرو:ناید هگرز از این یله گو باره جز درد و رنج عاقل بیچاره
❈۱❈
ناید هگرز از این یله گو باره
جز درد و رنج عاقل بیچاره
از سنگ خاره رنج بود حاصل
بیعقل مرد سنگ بود خاره
❈۲❈
هرگز کس آن ندید که من دیدم
زین بیشبان رمه یله گوباره
تا پر خمار بود سرم یکسر
مشفق بدند برمن و غمخواره
❈۳❈
واکنون که هشیار شدم، برمن
گشتند مار و کژدم جراره
زیرا که بر پلاس نه خوب آید
بر دوخته ز شوشتری پاره
❈۴❈
از عامه خاص هست بسی بتر
زین صعبتر چه باشد پتیاره؟
چون نار پاره پاره شود حاکم
گر حکم کرد باید بیپاره
❈۵❈
دزدی است آشکاره که نستاند
جز باغ و حایط و رزو ابکاره
ور ساره دادخواه بدو آید
جز خاکسار ازو نرهد ساره
❈۶❈
در بلخ ایمناند ز هر شری
میخوار و دزد و لوطی و زنباره
ور دوستدار آل رسولی تو
چون من ز خاندان شوی آواره
❈۷❈
زیشان برست گبر و بشد یکسو
بر دوخته رگو به کتف ساره
رست او بدان رگو و نرستم من
بر سر نهاده هژده گزی شاره
❈۸❈
پس حیلتی ندیدم جز کندن
از خان و مان خویش به یکباره
چون شور و جنگ را نبود آلت
حیلت گریز باشد ناچاره
❈۹❈
آزاد و بنده و پسر و دختر
پیر و جوان و طفل ز گاواره
بر دوستی عترت پیغمبر
کردندمان نشانهٔ بیغاره
❈۱۰❈
هرگز چنین گروه نزاید نیز
این گنده پیر دهر ستمگاره
آن روزگار شد که حکیمان را
توفیق تاج بود و خرد یاره
❈۱۱❈
ناگاه باد دنیا مر دین را
در چه فگند از سر پرواره
گیتی یکی درخت بد و مردم
او را به سان زیتون همواره
❈۱۲❈
رفتهاست پاک روغن از این زیتون
جز دانه نیست مانده و کنجاره
امروز کوفتم به پی آنک او دی
میداشت طاعتم به سر و تاره
❈۱۳❈
سودی نداردت چو فراشوبد
بدخو زمانه، خواهش و نه زاره
روزی به سان پیرزنی زنگی
آردت روی پیش چو هر کاره
❈۱۴❈
روزی چو تازه دخترکی باشد
رخساره گونه داده به غنجاره
دریاست این جهان و درو گردان
این خلق همچو زبزب و طیاره
❈۱۵❈
بر دین سپاه جهل کمین دارد
با تیغ و تیر و جوشن آن کاره
از جنگ جهل چونکه نمیترسی
وز عقل گرد خود نکشی باره؟
کامنت ها