ناصرخسرو:بدخو جهان تو را ندهد دسته تا تو ز دست او نشوی رسته
❈۱❈
بدخو جهان تو را ندهد دسته
تا تو ز دست او نشوی رسته
بستهٔ هوا مباش اگر خواهی
تا دیو مر تو را نگرد بسته
❈۲❈
دیو از تو دست خویش کجا شوید
تا تو دل از طمع نکنی شسته؟
تا کی بود خلاف تو با دانا
او جسته مر تو را و تو زو جسته
❈۳❈
ای خوی بد چو بندهٔ بد رگ را
صد ره تو را به زیر لگد خوسته
جز خوی بد فراخ جهانی را
بر تو که کرد تنگتر از پسته؟
❈۴❈
بشنو به گوش دل سخن دانا
تا کی بوی به جهل کبا مسته؟
تا کی روی چو کرهٔ بد گوهر
جل و عنان دریده و بگسسته؟
❈۵❈
چون از فساد باز کشی دستت
آنگه دهد صلاح تو را دسته
چون چرغ را دهند، هوای دل
یک چند داده بود تو را مسته
❈۶❈
آن باد ساری از سر بیرون کن
اکنون که پخته گشتی و آهسته
وان چون چنار قد چو چنبر شد
پر شوخ گشت دست چو پیلسته
❈۷❈
آن را که او سپر کند از طاعت
تیر هوای دل نکند خسته
گرد از دل سیاه فرو شوید
مسح و نماز و روزهٔ پیوسته
❈۸❈
هر گه که جست و جوی کنی دین را
دنیا به پیشت آید ناجسته
جای خلافهاست جهان، دروی
شایسته هست و هست نشایسته
❈۹❈
بگذر ز شر اگر نبود خیری
نارسته به بود چو به بد رسته
نشنودی آن مثل که زند عامه
«مرده به از به کام عدو زسته»
❈۱۰❈
اندر رهند خلق جهان یکسر
همچون رونده خفته و بنشسته
بایسته چون بود بهسزا دنیا
چون نیست او نشسته و بایسته
❈۱۱❈
بر رفتنیم اگرچه در این گنبد
بیچارهایم و بسته و پیخسته
روزان شبان بکوش و چو بیهوشان
مگذار کار بیهده برسته
❈۱۲❈
هرچیز باز اصل همی گردد
نیک و بد و نفایه و بایسته
دانست باید این و جز این زیرا
دانسته به بود ز ندانسته
❈۱۳❈
بر خوان ژاژخای منه هرگز
این خوب قول پخته و خایسته
کامنت ها