ناصرخسرو:ای خورده خوش و کرده فراوان فره اکنون که رفت عمر چه گوئی که چه؟
❈۱❈
ای خورده خوش و کرده فراوان فره
اکنون که رفت عمر چه گوئی که چه؟
ای بر جهنده کره، ز چنگال مرگ
شو گر به حیله جست توانی بجه
❈۲❈
از مرگ کس نجست به بیچارگی
بیهودهای نبرد کسی ره به ده
حلقهٔ کمند گشت زه پیرهنت
چون کرد بر تو چرخ کمان را به زه
❈۳❈
تو نرمشو چو گشت زمانه درشت
مسته برو که سود ندارد سته
بر نه به خرت بار که وقت آمده است
دل در سرای و جای سپنجی منه
❈۴❈
خواهی که تیر دهر نیابد تو را
جوشن ز علم جوی و ز طاعت زره
بنگر چگونه بست تو را آنکه بست
اندر جهان به رشته به چندین گره
❈۵❈
بیدار شو ز خواب کز این سخت بند
هرگز کسی نرست مگر منتبه
زاری نکرد سود کسی را که کرد
زاری و آب چشم کنارش زره
❈۶❈
عمرت چو برف و یخ بگدازد همی
او را به هرچه کان نگدازد بده
زر است علم، عمر بدین زره بده
در گرم سیر برف به زر داده به
❈۷❈
کار سفر بساز اگرچه تو را
همسایه هست از تو بسی سال مه
دیوی است صعب در تن تو آرزو
جویای آز و ناز و محال و فره
❈۸❈
هرگه که پیش رویت سر برکند
چون عاقلان به چوب نمیدیش ده
همچون شکر به هدیه ز حجت کنون
بشنو ز روی حکمت بیتی دو سه
❈۹❈
فرزند توست نفس، تو مالش دهش
بیراه را یکی بهره آرد به ره
هرگز نگشت نیک و مهذب نشد
فرزند نابکار به احسنت و زه
❈۱۰❈
ناکشته تخم هرگز ناورد بر
ای در کمال فضل تو را یار نه
از مردمان به جمله جز از روی علم
مه را به مه مدار و نه که را به که
کامنت ها