ناصرخسرو:به فرش و اسپ و استام و خزینه چه افزاری چنین ای خواجه سینه؟
❈۱❈
به فرش و اسپ و استام و خزینه
چه افزاری چنین ای خواجه سینه؟
به خوی نیک و دانش فخر باید
بدین پر کن به سینه اندر خزینه
❈۲❈
شکر چه نهی به خوان بر چون نداری
به طبع اندر مگر سرکه و ترینه؟
چو نیکو گشته باشد، خوت، بر خوانت
چه میده است و چه کشکینهٔ جوینه
❈۳❈
اگر نبود دگر چیزی، نباشد
ز گفتار نکو کمتر هزینه
چو ننوازی و ندهی گشت پیدا
که جز بادی نداری در قنینه
❈۴❈
ز خمی دانگ سنگی چاشنی بس
اگر سرکه بود یا انگبینه
زمانه گند پیری سال خورده است
بپرهیز،ای برادر،زین لعینه
❈۵❈
چو تو سیصد هزاران آزموده است
اگر نه بیش ،باری بر کمینه
نباشد جز قرین رنج واندوه
قرینی کش چنین باشد قرینه
❈۶❈
بسی حنجر بریده است او به دنبه
شکسته است آهنینه بابگینه
به فردا چه امیدستت ؟که فردا
نه موجود است همچون روز دینه
❈۷❈
نگه کن تا کجا بودی واینجا
که آوردت در این بیدر مدینه
چه آویزی درین؟ چون میندانی
که دینه است این مدینه یا کهینه
❈۸❈
یکی دریای ژرف است این، که هرگز
نرسته است از هلاکش یک سفینه
ز بهر این زن بدخوی بیمهر
چه باید بود با یاران به کینه؟
❈۹❈
که از دستش نخواهد رست یک تن
اگر مردینه باشد یا زنینه
ز دانش نردبانی ساز و برشو
بر این پیروزه چرخ پر نگینه
❈۱۰❈
وز این بدخو ببر از پیش آنک او
نهد بر سینهت آن ناخوش برینه
کامنت ها