ناصرخسرو:این جهان خواب است، خواب، ای پور باب شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟
❈۱❈
این جهان خواب است، خواب، ای پور باب
شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟
روشنیی چشم مرا خوش خوش ببرد
روشنیش، ای روشنائیی چشم باب
❈۲❈
تاب و نور از روی من میبرد ماه
تاب و نورش گشت یکسر پیچ و تاب
پیچ و تابش نور و تاب از من ببرد
تا بماندم تافته بینور و تاب
❈۳❈
آفتابم شد به مغرب چون بسی
بر سرم بگذشت تابان آفتاب
جز شکار مردم، ای هشیار پور،
نیست چیزی کار این پران عقاب
❈۴❈
این عقاب از کوه چون سر برزند
از جهان یکسر برون پرد غراب
گرد رنج و غم چو بر مردم رسد
زودتر می پیر گردد مرد شاب
❈۵❈
چون مرا پیری ز روز و شب رسید
نیست روز و شب همانا جز عذاب
هرچه ناز و خوب کردش گشت چرخ
هم زگردش زود گردد زشت و خاب
❈۶❈
دل بدین آشفته خواب اندر مبند
پیش کو از تو بتابد زو بتاب
زین سراب تشنهکش پرهیز کن
تشنگان بسیار کشته است این سراب
❈۷❈
روی تازهت زی سراب او منه
تا نریزد زان سراب از رویت آب
گرش بنکوهی ندارد باک و شرم
ورش بنوازی نیابی زو ثواب
❈۸❈
گرچه بیخیر است گیتی، مرد را
زو شود حاصل به دانش خیر ناب
گرچه خاک و آب سبز و تازه نیست
سبز از آب و خاک شد تازه سداب
❈۹❈
گرچه در گیتی نیابی هیچ فضل
مرد ازو فاضل شدهاست و زود یاب
این جهان الفنج گاه علم توست
سر مزن چون خر در این خانهٔ خراب
❈۱۰❈
کشت ورزت کرد باید بر زمین
جنگ ناید با زمینت نه عتاب
مردمان چون کودکان بیهشاند
وین دبیرستان علم است از حساب
❈۱۱❈
شغل کودک در دبیرستانش نیست
جز که خواندن یا سؤال و یا جواب
چون نپرسی ز اوستاد خویش تو؟
چونکه نگشائی برو نیکو خطاب؟
❈۱۲❈
زین هزاران شمع کان آید پدید
تا ببندد روی چرخ از شب نقاب
روی خاک و موی گردان چرخ را
این سیه پرده نقاب است و خضاب
❈۱۳❈
نیک بنگر کاندر این خیمهٔ کبود
چون فتاده است، ای پسر، چندین شتاب
گر ز بهر مردم است این، پس چرا
خاک پر مور است و پر مار و ذباب؟
❈۱۴❈
ور همی آباد خواهد خاک را
چونکه ز آبادی فزونستش خراب ؟
جز براسپ علم و بغل جست و جوی
خلق نتواند گذشتن زین عقاب
❈۱۵❈
این همی گوید «بباید جست ازین
تا پدید آید صواب از ناصواب»
وان همی گوید «چنین بیهودهها
دور دار از من، هلا پرکن شراب،
❈۱۶❈
کار دنیا را همان داند که کرد،
رطل پر کن، رود برکش بر رباب،
رطل پر کن وصف عشق دعد گوی
تا چه شد کارش به آخر با رباب»
❈۱۷❈
ای پسر، مشغول این دنیاست خلق
چون به مردار است مشغولیی کلاب
گر نه گرگی بر ره گرگان مرو
گوسپندت را مران سوی ذئاب
❈۱۸❈
دیو جهلت را به پند من ببند
پند شاید دیو جهلت را طناب
بر فلک باید شدن از راه پند
ای برادر، چون دعای مستجاب
کامنت ها