ناصرخسرو:چو رسم جهان جهان پیش بینی حذر کن ز بدهاش اگر پیشبینی
❈۱❈
چو رسم جهان جهان پیش بینی
حذر کن ز بدهاش اگر پیشبینی
به تاریکی اندر گزاف از پس او
مدو کت برآید به دیوار بینی
❈۲❈
همانا چنین مانده زین پست از آنی
که در انده اسپ رهوار و زینی
چو استر سزاوار پالان و قیدی
اگر از پی استر و زین حزینی
❈۳❈
جهان مادری گنده پیر است، بر وی
مشو فتنه، گر در خور حور عینی
به مادر مکن دست، ازیرا که بر تو
حرام است مادر اگر ز اهل دینی
❈۴❈
یکی گوهر آسمانی است مردم
که ایزد به بندی ببستش زمینی
به شخص گلین چونکه معجب شدهستی؟
در این گل بیندیش تا چون عجینی
❈۵❈
نه در خورد در است گل، پس توزین تن
بپرهیز، ازیرا که در ثمینی
وطن مر تو را در جهان برین است
تو هرچند امروز در تیره طینی
❈۶❈
جهان مهین را به جان زیب و فری
اگرچه بدین تن جهان کهینی
جهان برین و فرودین توی خود
به تن زین فرودین به جان زان برینی
❈۷❈
سزای همه نعمت این و آنی
ز حکمت ازیرا هم آنی هم اینی
به جان خانهٔ حکمت و علم و فضلی
به تن غایت صنع جانآفرینی
❈۸❈
اگر میشناسی جهانآفرین را
سزاوار هر نعمت و آفرینی
وگر بد سگالی و نشناسی او را
مکافات بد جز بدی خود نبینی
❈۹❈
جهانا من از تو هراسان ازانم
که بس بد نشانی و بد همنشینی
خسیسی که جز با خسیسان نسازی
قرینت نیم من که تو بد قرینی
❈۱۰❈
بر آزادگان کبر داری ولیکن
ینال و تگین را ینال و تگینی
یکی بیخرد را به گه بر نشانی
یکی بیگنه را به سر برنشینی
❈۱۱❈
هم آن را که خود خوانده باشی برانی
هم آن را کنی خوار کش برگزینی
اگر مردمی بودیئی گفتمی مر
تو را من که دیوانهای راستینی
❈۱۲❈
ولیکن تو این کار ساز اختران را
به فرمان یزدان حصاری حصینی
به خاصه تو ای نحس خاک خراسان
پر از مار و کژدم یکی پارگینی
❈۱۳❈
برآشفتهاند از تو ترکان نگوئی
میان سگان در یکی ارزبینی
امیرانت اصل فسادند و غارت
فقیهانت اهل می و ساتگینی
❈۱۴❈
مکان نیستی تو نه دنیا نه دین را
کمینگاه ابلیس شوم لعینی
فساد و جفا و بلا و عنا را
براحرار گیتی قراری مکینی
❈۱۵❈
تو ای دشمن خاندان پیمبر
ز بهر چه همواره با من به کینی؟
تو را چشم درد است و من آفتابم
ازیرا ز من رخ پر آژنگ و چینی
❈۱۶❈
سخن تا نگوئی به دینار مانی
ولیکن چو گفتی پشیزی مسینی
چو تیره گمانی تو و من یقینم
تو خود زین که من گفتمت بر یقینی
❈۱۷❈
تو مر زرق را چون همی فقه خوانی
چه مرد سخنهای جزل و متینی؟
خراسان چو بازار چین کردهام من
به تصنیفهای چو دیبای چینی
❈۱۸❈
چو یکسر معین تو گشتند دیوان
وز ابلیس نحس لعین مستعینی
کمینه معینند دیوانت یکسر
که تو خر نه هم گوشهٔ بو معینی
❈۱۹❈
به میدان تو من همی اسپ تازم
تو خوش خفته چون گربه در پوستینی
تو ای حجت مؤمنان خراسان
امام زمان را امین و یمینی
❈۲۰❈
برانندت آن گه که ایزدت خواند
به عالم درون آیةالعالمینی
دل مؤمنان را ز وسواس امانی
سر ناصبی را به حجت کدینی
❈۲۱❈
جز از بهر مالش نجوید تو را کس
همانا که تو روغن یاسمینی
بها گیر و رخشانی ای شعر ناصر
مگر خود شعری، بدخشی نگینی
❈۲۲❈
بر اعدای دین زهری و مؤمنان را
غذائی، مگر روغن و انگبینی؟
کامنت ها