ناصرخسرو:ای به خطاها بصیر و جلد وملی نایدت از کار خویش، خود خجلی
❈۱❈
ای به خطاها بصیر و جلد وملی
نایدت از کار خویش، خود خجلی
هیچ نیابی مرا ز پند و قران
وز غزل و می به طبع در بشلی
❈۲❈
حاصل ناید به جسم و جان تو در
از غزل و می مگر که مفتعلی
چون عسلی شد زخانت زرد، چرا
با غزل و می به طبع چون عسلی؟
❈۳❈
از غزل و می چو تیر و گل نشود
پشت چو چوگان و روی چون عسلی
آنکه برو گفتهای سرود و غزل
از تو گسست و تو زو نمیگسلی
❈۴❈
او چو فرو هشت زیر پای تو را
چونکه تو او را ز دل برون نهلی؟
سنگ تو از گشت چرخ گشت چو گل
کی نگرد سوی تو کنون چگلی؟
❈۵❈
تا که چو گل بر بدیدت آن چگلی
هیچ نبودش گمان که تو ز گلی
تازه گلی به درخت ولیک فلک
زو همه بربود تازگی و گلی
❈۶❈
بر خللی سخت، هیچ خشم مگیر
ازمن اگر گفتمت که بر خللی
ور نه جوان شو که هیچ کل نرهد
جز که به جعد سیه ز ننگ کلی
❈۷❈
مصحف و تسبیح را سپس چه نهی
چون سپس بربط و می و غزلی؟
عاجز چونی ز خیر و حق و صواب
ای به خطاها بصیر و جلد و ملی؟
❈۸❈
چون به سجود و رکوع خم ندهی
پشت شنیعت همی کند دغلی
مجلس می را سبکتر از کدوی
مزگت ما را گرانتر از وحلی
❈۹❈
حلهٔ پیریت برفگند جهان
نیست به از زهد و دین کنونت حلی
مستحلا، پیر مستحل نسزد
چونکه نخواهی ازین و آن بحلی؟
❈۱۰❈
چونکه ندارد همیت باز کنون
حلیت پیری ز جهل و مستحلی
روز شتاب و خطا گذشت، کنون
وقت صواب است و روز محتملی
❈۱۱❈
پیر پر آهستگی و حلم بود
تو همه پر مکر و زرق و پر حیلی
نام نهی اهل علم و حکمت را
رافضی و قرمطی و معتزلی
❈۱۲❈
رافضیم سوی تو و تو سوی من
ناصبئی نیست جای تنگ دلی
ناصبیا، نیستت مناظره جز
آنکه ز بوبکر به نبود علی
❈۱۳❈
علم تو حیله است و بانگ بیمعنی
سوی من، ای ناصبی، تهی دهلی
رخصت داده است مر تو را که بخور
شهره امامت نبید قطربلی
❈۱۴❈
حبل خدائی محمد است چرا
تو به رسنهای خلق متصلی؟
رخصت و حیلت مهارهای تو شد
تو سپس این مهارها جملی
❈۱۵❈
حیلت و رخصت هبل نهاد تو را
تو تبع مکر حیلهگر هبلی
نیست امامی پس از رسول مرا
کوفی نه موصلی و نه ختلی
❈۱۶❈
من ز رسول خدای بیبدلم
با بدل خود تو رو که با بدلی
لات و عزی و منات اگر ولیاند
هرسه تو را، مر مرا علی است ولی
❈۱۷❈
ناصبی، ای حجت، ار چه با جدل است
پای ندارد به پیش تو جدلی
لشکر دیوند جمله اهل جدل
تو جدلی را به حلق در اجلی
❈۱۸❈
خلق همه فتنهٔ بر مثلاند
تو ز پس مغز و معنی مثلی
مغز تو داری و پوست اهل مثل
از همگان تو نفور از این قبلی
❈۱۹❈
بیاملاند این خران ز دانهٔ تو
مردمی از کاه و دانه یا ابلی
چون ز ستوری به مردمی نشوی
ای پسر، و از خری برون نچلی
❈۲۰❈
عامه ستور است و فانی است ستور
ای که خردمند مردم است ازلی
باد ندارد خطر به پیش جبل
ایشان بادند و تو مثل جبلی
❈۲۱❈
میر گر از مال و ملک با ثقل است
تو ز کمال و ز علم با ثقلی
کامنت ها