ناصرخسرو:اگر زگردش جافی فلک همی ترسی چنین به سان ستوران چرا همی خفسی؟
❈۱❈
اگر زگردش جافی فلک همی ترسی
چنین به سان ستوران چرا همی خفسی؟
وگر حذر نکند سود با سفاهت او
چنین ز نیک و بد او چرا همی ترسی؟
❈۲❈
چرا که باز نداری چو مردمان به هوش
خسیس جان و تنت را ز ناکسی و خسی؟
به جهد و کوشش با خویشتن به پای و بایست
اگر به کوشش با گردش فلک نه بسی
❈۳❈
به علم بر غرض گردش فلک بر رس
اگر به کوته قامت برو همی نرسی
نه زیر و از برو پیش و پس و به راست و به چپ
نگاه کن که تو اندر میانهٔ قفسی
❈۴❈
گهی ز سردی نجم زحل همی فسری
گهی ز شمس و تف صعب او همی تفسی
اگر به جنس یکیاند و آتشاند همه
به فعل چونکه ندارند هیچ هم جنسی
❈۵❈
به سعد زهره و نحس زحل نگر که که داد
بدان یکی سعدی و بدین دگر نحسی
اگر کسیت به کار است کاین بیاموزدت
درست کردی بر خویشتن که تو نه کسی
❈۶❈
وگر به دانش این چیزهات حاجت نیست
کز این نصیحت کردهستت آن یکی طبسی
تو بر نصیحت آن تیس جاهل پیشین
شدهستی از شرف مردمی سوی تیسی
❈۷❈
هگرز همبر دانا نبود نادانی
چو احمد قرشی نیست ایلک تخسی
به فضل کوش و بدو جوی آبروی ازانک
به مال نیست به فضل است پیشی و سپسی
❈۸❈
به گرد دانا گرد و رکاب دانا بوس
رکاب میر نبوسی مگر همی ز رسی
همی کشد ز پس خویشت این جهان که بجوی
گهی به زور عوانی گهی به شب عسسی
❈۹❈
نگاه کن که از این کار چیست حاصل تو
کنون که برتو گذشته است نجمی و شمسی
مکن ز بهر گلو خویشتن هلاک و مرو
به صورت بشری در به سیرت مگسی
❈۱۰❈
بسی بکوشی و حیلت کنی و حرص و ریا
که تا چگونه دهی سه به مکر و حیله به سی
ز مکر و حیلت تو خفته نیست ایزد پاک
بخوان و نیک بیندیش آیةالکرسی
❈۱۱❈
ز کار خویش بیندیش پیش از آن روزی
که جمع باشند آن روز جنی و انسی
گمان مبر که بماند سوی خدای آن روز
ز کردههات به مثقال ذرهای منسی
❈۱۲❈
یکی سخنت بپرسم به رمز بی تلبیس
که آن برون برد از دل خیانت و پیسی
اگرت خواب نگیرد ز بهر چاشت شبی
که در تنور نهندت هریسه یا عدسی
❈۱۳❈
چرا که چشم تو تا روز هیچ نگشاید
اگر ز هول قیامت بدل همی ترسی؟
تو کشتمند جهانی زداس مرگ بترس
کنون که زرد شدهستی چو گندم نجسی
❈۱۴❈
بدان بکوش که گردنت را گشاده کند
کنون که با حشر و آلت اندر این حبسی
همی به آتش خواهند بردنت زیراک
به زور آتش، زری جدا شود ز مسی
❈۱۵❈
اگر زری نکند کار برتو آن آتش
وگر مسی بعنا تا ابد همی نچسی
کامنت ها