ناصرخسرو:آن قوت جوانی وان صورت بهشتی ای بیخرد تن من از دست چون بهشتی؟
❈۱❈
آن قوت جوانی وان صورت بهشتی
ای بیخرد تن من از دست چون بهشتی؟
تا صورتت نکو بود افعال زشت کردی
پس فعل را نکو کن اکنون که زشت گشتی
❈۲❈
پشتی ضعیف بودت این روزگار، چون دی
طاووسوار بودی و امروز خارپشتی
گر جوهریت بودی بر روی خوب صورت
آن نیکوی نگشتی هرگز بدل به زشتی
❈۳❈
واکنون که عاریت بود آن نیکوی ببردند
از دل برون کن ای تن این انده و درشتی
بحری است ژرف عالم کشتیش هیکل تو
عمرت چو باد و گردون چون بادبان کشتی
❈۴❈
عطاروار یک چند از کبر و ناز و گشی
سنبل به عنبر تر بر سر همی سرشتی
واکنون که ریسمان گشت آن سنبلت همانا
این زشت ریسمان را بر دوک مرگ رشتی
❈۵❈
ای جسته دی ز دستت فردا به دست تو نه
فردا درود باید تخمی که دیش کشتی
پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گور
بر ناخوشی بریدی راهی بدین شبشتی
❈۶❈
راهی است این که همبر باشد درو به رفتن
درویش با توانگر با مزگتی کنشتی
لیکن دو راه آید پیش این روندگان را
کانجا جدا بباشد از دوزخی بهشتی
❈۷❈
در معدهت آتش آمد مشغول شد بدو دل
تا دین بدین بهانه از پیش برنوشتی
فتنه شدی و بی دین بر آتش غریزی
آتش پرست گشتی چون مرد زردهشتی
❈۸❈
کوشش به حیله آمد با خوردنت برابر
بیهیچ سود کردی زین شهر برگذشتی
گوئی که من ندانم چیزی و بیگناهم
نیزت گنه چه باید چون خویشتن بکشتی؟
❈۹❈
با یکتنه تن خود چون بس همی نیائی
اندر مصاف مردان چه مرد هفت و هشتی
گر در بهشت باشد نادان بیتعبد
پس در بهشت باشد نخچیر و گور دشتی
❈۱۰❈
چون گوروار دایم بر خوردن ایستادی
ای زشت دیو مردم در خورد تیر وخشتی
ای حجت خراسان بانگت رسید هرجا
گوئی کز آسمان بر سنگ اوفتاده طشتی
کامنت ها