ناصرخسرو:جهانا عهد با من جز چنین بستی نیاری یاد از آن پیمان که کردهستی
❈۱❈
جهانا عهد با من جز چنین بستی
نیاری یاد از آن پیمان که کردهستی
اگر فرزند تو بودم چرا ایدون
چو بد مهران ز من پیوند بگسستی؟
❈۲❈
فرود آوردی آنچهش خود برآوردی
گسستی هرچه کان را خود بپیوستی
بسی بسته شکستی پیش من، پس چون
نگوئی یک شکستهٔ خویش کی بستی؟
❈۳❈
بگوئی وانگهی از گفته برگردی
بدان ماند که گوئی بیهش و مستی
نگار کودکی را کهش به من دادی
به آب پیری از رویم فرو شستی
❈۴❈
چه کردم چون نسازد طبع تو با من؟
بدان ماند که گوئی نایم و پستی
ز رنج تو نرستم تا برستم من
چه چیزی تو که نه رستی و نه رستی؟
❈۵❈
وگر چند از تو سختی بینم و محنت
ندارم دست باز از تو بدین سستی
بکوشم تا ز راه طاعت یزدان
به بامت بر شوم روزی از این پستی
❈۶❈
به عهد ایزدی چون من وفا کردم
ندارم باک اگر تو عهد بشکستی
به شستم سال چون ماهی در شستم
به حلقم در تو، ای شستم، قوی شستی
❈۷❈
زمانه هرچه دادت باز بستاند
تو، ای نادان تن من، این ندانستی
شکم مادرت زندان اول بودت
که اینجا روزگاری پست بنشستی
❈۸❈
گمان بردی که آن جای قرار توست
ازان بهتر نه دانستی و نه جستی
جهان یافتی با راحت و روشن
چو زان تنگی و تاریکی برون جستی
❈۹❈
بدان ساعت که از تنگی رها گشتی
شنودهستی که چون بسیار بگرستی؟
ز بیم آنکه جای بتر افتادی
ندانستی کهت این به زان کزو رستی
❈۱۰❈
چه خانه است این کزو گشت این گشن لشکر
یکی هندو یکی سگزی یکی بستی
اگر نه بیهش و مستی ز نادانی
از اینجا چون نگیرد مر تو را مستی ؟
❈۱۱❈
چو شاخ تر بررستی و چون نخچیر
ر بر جستی و شست از سالیان رستی
به گاه معصیت بر اسپ ناشایست
و نابایست مر کس را نپایستی
❈۱۲❈
کنون زینجا هم از رفتن همی ترسی
نگشتی سیر از این عمری که اندستی
چرا آن را کهت او کرد این بلند ایوان
به طوع و رغبت ای هشیار نپرستی؟
❈۱۳❈
از این پنجاه و نه بنگر چه بد حاصل
تو را اکنون که حاصل بر سر شستی
وزینجا چون توان و دست گه داری
چرا زی دشت محشر توشه نفرستی؟
❈۱۴❈
چرا امروز چیزی باز پس ننهی؟
چرا نندیشی از بیم تهیدستی؟
که دیو توست این عالم فریبنده
تو در دل دیو ناکس را نپیخستی
❈۱۵❈
به دست دیو دادی دل خطا کردی
به دست دیو جان خویش را خستی
به جای خویش بد کردی چو بد کردی
کرا شانی چو مر خود را نشایستی؟
❈۱۶❈
به کستی با فلک بیرون چرا رفتی؟
کجا داری تو با او طاقت کستی؟
عدوی تو تن است ای دل حذر کن زو
نتاوی با کس ار با او نتاوستی
❈۱۷❈
کمر بسته همی تازی و مینازی
کمر بسته چنین درخورد و بایستی
تو با ترسا به یک نرخی سوی دانا
اگرچه تو کمر بستی و او کستی
❈۱۸❈
تو را جائی است بس عالی و نورانی
چو بیرون جستی از جای بدین گستی
بیاموزی قیاس عقلی از حجت
اگر مرد قیاس حجتی هستی
❈۱۹❈
تفکر کن که تو مر بودنیها را
چو بندیشی ز حال بود فهرستی
کامنت ها