ناصرخسرو:هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است گرچه مردم صورت است آن هم خر است
❈۱❈
هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است
گرچه مردم صورت است آن هم خر است
ای شکم پر نعمت و جانت تهی
چون کنی بیداد؟ کایزد داور است
❈۲❈
گر تو را جز بتپرستی کار نیست
چون کنی لعنت همی بر بتپرست؟
آزر بتگر توی کز خز و بز
تنت چون بت پر ز نقش آزر است
❈۳❈
گر درخت از بهر بر باشد عزیز
جان بر است و تن درخت برور است
نیک بنگر تا ببینی کز درخت
جان بروئید و،نماء در برست
❈۴❈
تن به جان زندهاست و جان زنده به علم
دانش اندر کان جانت گوهر است
سوی دانا ای برادر همچنانک
جان تنت را، علم جان را مادر است
❈۵❈
علم جان جان توست ای هوشیار
گر بجوئی جان جان را در خور است
چشم دل را باز کن بنگر نکو
زانکه نفتاد آنکه نیکو بنگرست
❈۶❈
زیر این چادر نگه کن کز نبات
لشکری بسیار خوار و بیمر است
زیر دست لشکری دشمن شناس
کان به جاه و منزلت زین برتر است
❈۷❈
وین خردمند سخن دان زان سپس
مهتر و سالار هر دو لشکر است
کس سه لشکر دید زیر چادری؟
این حدیثی بس شگفت و نادر است
❈۸❈
هر کسی را زیر این چادر درون
خاطر جویا به راهی رهبر است
اینت گوید «کردگار ما همه
چرخ و خاک و آب و باد و آذر است
❈۹❈
نیست چیزی هیچ از این گنبد برون
هرچه هست این است یکسر کایدر است»
وانت گوید «کردگار نیک و بد
ایزد دادار و دیو ابتر است
❈۱۰❈
کار یزدان صلح و نیکوئی و خیر
کار دیوان جنگ و زشتی و شر است»
وانت گوید «بر سر هفتم فلک
جوی آب و باغ و ناژ و عرعر است
❈۱۱❈
صد هزاران خوب رویانند نیز
هر یکی گوئی که ماه انور است»
وانکه او را نیست همت خورد و خواب
این سخن زی او محال و منکر است
❈۱۲❈
فکرت ما زیر این چادر بماند
راز یزدانی برون زین چادر است
این یکی کشتی است کو را بادبان
آتش است و خاک تیره لنگر است
❈۱۳❈
جای رنج و اندوه است این ای پسر
جای آسانی و شادی دیگر است
زین فلک بیرون تو کی دانی که چیست؟
کاین حصاری بس بلند و بیدر است
❈۱۴❈
قول این و آن درین ناید به کار
قول قول کردگار اکبر است
قول ایزد بشنو و خطش ببین
قول و خط من تو را خود از بر است
❈۱۵❈
همچنان کز قول ما قولش به است
خط او از خط ما نیکوتر است
چشم و گوش خلق بیشرح رسول
از خط و از قول او کور و کر است
❈۱۶❈
قول او را نیست جز عالم زبان
خط او را شخص مردم دفتر است
خط او بر دفتر تنهای ما
چشم و گوش و هوش و عقل و خاطر است
❈۱۷❈
این جهان در جنب فکرتهای ما
همچو اندر جنب دریا ساغر است
هر که ز ایزد سیم و زر جوید ثواب
بد نشان و بیهش و شوم اختر است
❈۱۸❈
نیست سوی من سر قیصر خطیر
گر ز زر بر سر مرو را افسر است
چون همی قیصر ز زر افسر کند
نیست او قیصر که خر یا استر است
❈۱۹❈
گر همی چیزی بیایدمان خرید
در بهشت، آنجا محال است ار زر است
از نیاز ماست اینجا زر عزیز
ورنه زر با سنگ سوده همبر است
❈۲۰❈
روی دینار از نیاز توست خوب
ور نه زشت و خشک و زرد و لاغر است
گر بهشتی تشنه باشد روز حشر
او بهشتی نیست، بل خود کافر است
❈۲۱❈
ور نباشد تشنه او را سلسبیل
گر چه سرد و خوش بود نادر خور است
آب خوش بیتشنگی ناخوش بود
مرد سیراب آب خوش را منکر است
❈۲۲❈
در بهشت ار خانهٔ زرین بود
قیصر اکنون خود به فردوس اندر است
این همه رمز و مثلها را کلید
جمله اندر خانهٔ پیغمبر است
❈۲۳❈
گر به خانه در ز راه در شوید
این مبارک خانه را در حیدر است
هر که بر تنزیل بیتاویل رفت
او به چشم راست در دین اعور است
❈۲۴❈
مشک باشد لفظ و معنی بوی او
مشک بیبوی ای پسر خاکستر است
مر نهفته دختر تنزیل را
معنی و تاویل حیدر زیور است
❈۲۵❈
مشکل تنزیل بیتاویل او
بر گلوی دشمن دین خنجر است
ای گشایندهٔ در خیبر، قران
بی گشایشهای خوبت خیبر است
❈۲۶❈
دوستی تو و فرزندان تو
مر مرا نور دل و سایهٔ سر است
از دل آن را ما رهی و چاکریم
کو تو را از دل رهی و چاکر است
❈۲۷❈
خاطر من زر مدحتهات را
در خراسان بی خیانت زرگر است
کامنت ها