ناصرخسرو:جهانا مرا خیره مهمان چه خوانی؟ که تو میزبانی نه بس نیک خوانی
❈۱❈
جهانا مرا خیره مهمان چه خوانی؟
که تو میزبانی نه بس نیک خوانی
کس از خوان تو سیر خورده نرفته است
ازین گفتمت من که بد میزبانی
❈۲❈
چو سیری نیابد همی کس ز خوانت
هم آن به که کس را به خوانت نخوانی
یکی نان دهی خلق را می ولیکن
اگرشان یکی نان دهی جان ستانی
❈۳❈
نهام من تو را یار و درخور، جهانا
همی دانم این من اگر تو ندانی
ازیرا که من مر بقا را سزاام
نباشد سزای بقا یار فانی
❈۴❈
مرا بس نهای تو ازیرا حقیری
اگرچه به چشمم فراخ و کلانی
ز تو سیر ناگشتن من تو را بس،
جهانا، برین کهت بگفتم نشانی
❈۵❈
چو این پنج روزم همی بس نباشی
نه بس باشیم مدت جاودانی
تو میماند خواهی و من جست خواهم
جهان گر توی پس مرا چون جهانی
❈۶❈
جهانا، زبان تو من نیک دانم
اگرچه تو زی عامیان بیزبانی
چو زین پیش زان سان که بودی نماندی
یقینم کزین پس بر این سان نمانی
❈۷❈
به مردم شدهستی تو با قدر و قیمت
که زر است مردم تو را و تو کانی
چه کانی؟ ندانم همی عادت تو
که از گوهر خویش می خون چکانی
❈۸❈
تو، ای پیر مانده به زندان پیری،
ز درد جوانی چنین چون نوانی؟
جوانیت باید همی تا دگر ره
فرومایگی را به غایت رسانی
❈۹❈
ز رود و سرود و نبید و فسادت
زنا و لواطت چو خر کامرانی
گرفتار این فعلهائی تو زیرا
به دل مفسدی گر به تن ناتوانی
❈۱۰❈
مخالف شدهستی تن و جان و دل را
تنت زاهد است و دل و جانت زانی
چو بازی شکسته پر و دم بماندی
جز این نیست خود غایت بدنشانی
❈۱۱❈
به حسرت جوانی به تو باز ناید
چرا ژاژخائی، چرا گربهشانی؟
جوانی ز دیوی نشان است ازیرا
که صحبت ندارد خرد با جوانی
❈۱۲❈
اگر با جوانی خرد یار باشد
یکی اتفاقی بود آسمانی
جوان خردمند نزدیک دانا
چو دری بود کش به زر در نشانی
❈۱۳❈
دو تن دان همه خلق را، پاک پورا،
یکی این جهانی یکی آن جهانی
جوان گر برین مهر دارد، نکوهش
نیاید ز دانا بر این مهربانی
❈۱۴❈
تو، ای پیر، با اسپ کرهٔ جوانان
خر لنگ خود را کجا میدوانی؟
درخت خرد پیری است، ای برادر،
درختش عیان است و بارش نهانی
❈۱۵❈
بیا تا ببینم چه چیز است بارت
که زردی و کوژی چو شاخ خزانی
چرا بار ناری چو خرما سخنها؟
همانا که بیدی ز من زان رمانی
❈۱۶❈
جوانی یکی مرغ بودت گر او را
بدادی به زر نیک بازارگانی
اگر سود کردی خرد، نیست باکی
ازانک از جوانی کنون بر زیانی
❈۱۷❈
جوانی یکی کاروان است، پورا،
مدار انده از رفتن کاروانی
نشان جوانی بشد زان مخور غم
جوان از ره دانش اکنون به جانی
❈۱۸❈
اگر شادمان و قوی بودی از تن
به جانت آمد از قوت و شادمانی
ازین پیش میلت به نان بود و اکنون
یکی مرد نامی شد آن مرد نانی
❈۱۹❈
نهال تنت چون کهن گشت شاید
که در جان ز دین تو نهالی نشانی
نهالی که چون از دلت سر برآرد
سر تو برآید به چرخ کیانی
❈۲۰❈
نهالی که باغش دل توست و ز ایزد
برو مر خرد را رود باغبانی
تو را جان جان است دین، ای برادر
نگه کن به دل تا ببینی عیانی
❈۲۱❈
تنت را همی پاسبانی کند جان
چو مر جانت را دین کند پاسبانی
اگر جانت را دین شبان است شاید
که بر بیشبانان بجوئی شبانی
❈۲۲❈
وگر بر ره بیشبانان روانی
نیابی از این بیشبانان شبانی
زمینیت را چون زمین باز خواهد
زمان باز خواهدت عمر زمانی
❈۲۳❈
تو اندر دم اژدهائی نگه کن
که جان را از این اژدها چون رهانی
کنون کرد باید طلب رستگاری
که با تن روانی نه بیتن روانی
❈۲۴❈
که تو چون روانی چنین پست منشین
که با تو نماند بسی این روانی
نمانی نه در کاروان نه به خانه
نه بیزندگانی نه با زندگانی
❈۲۵❈
تو را در قران وعده این است از ایزد
چرا برنخوانی گر اهل قرانی؟
تو را جز که حجت دگر کس نگوید
چنین نغز پیغامهای جهانی
کامنت ها