ناصرخسرو:مردم اگر این تن ساسیستی جز که یکی جانور او کیستی؟
❈۱❈
مردم اگر این تن ساسیستی
جز که یکی جانور او کیستی؟
جانوران بندهش گشتی اگر
مردم تو جوهر ناریستی
❈۲❈
رمز سخنهای من ار دانیی
قول منت مژده به شادیستی
وعده نبودیش به ملک ابد
گر گهرش گوهر فانیستی
❈۳❈
نعمت باقی نرسیدی بدو
گر نه از این جوهر باقیستی
مایه اگر چرخ و طبایع بدی
هیچ نه زادی کس و نه زیستی
❈۴❈
گر تو تن خود را بشناسیی
نیز تو را بهتر ازین چیستی؟
خویشتن خود را دانستیی
گرت یکی دانا هادیستی
❈۵❈
گر خبرستیت که تو کیستی
کار جهان پیش تو بازیستی
بازی گیتی است چرا جستیش
گرت به کردار تو اصلیستی؟
❈۶❈
دانی اگر بازی، باری، بد است
گر نه، پس آن بازی شادیستی
گر خبری هست ازین سوی تو
جستن بیشی همه پیشیستی
❈۷❈
جستن پیشیت بفرمودمی
گرت به پیشی در بیشیستی
لابل بیشی نبود جز به فضل
فضل چه گوئی که چه شهریستی؟
❈۸❈
هست بسوی تو همانا چنانک
فضل به دانستن تازیستی
فضل به شعر است تو گوئی، مگر
سوی تو شعر آیت کرسیستی
❈۹❈
شعر تو ژاژست، مگر سوی تو
فضل همه ژاژ درانیستی
نیست چنین، ور نه بجای قران
شعر و رسالتها صابیستی
❈۱۰❈
فضل اگر تازی بودی و شعر
راوی تو همبر مقریستی
فضل به تاویل قران است و مرد
داندی ار مغزش صافیستی
❈۱۱❈
تاویل بالله نمودی تو را
رهبرت ار مصحف کوفیستی
آرزوی خواند قرآنت نیست
جز که مگر نام تو قاریستی
❈۱۲❈
خواندن بیمعنی نپسندیی
گر خردت کامل و وافیستی
خیره شدستم ز تو گویم مگر
مذهب تو مذهب طوطیستی
❈۱۳❈
فوطه بپوشیئی تا عامه گفت
«شاید بودن کاین صوفیستی»
گرت به فوطه شرفی نو شدی
فوطهفروش تو بهشتیستی
❈۱۴❈
راه نبینی تو و گوئی دلت
رانده مگر در شب تاریستی
راست همی گویم بر من مکن
روی ترش گوئی تیزیستی
❈۱۵❈
رنگ نیابی همی از علم و بوی
گوئی نه چشم و نه بینیستی
روی نیاری بسوی شهر علم
گوئی مسکنت به وادیستی
❈۱۶❈
ز آب خرد خشک نگشتی زبانت
گرت یکی مشفق ساقیستی
ز آب خرد گر خبرستی تو را
میل تو زی مذهب شاعیستی
❈۱۷❈
گر برسیدی به لبت آب من
آب تو نزدیک تو دردیستی
بندهٔ جهلی و بمانده بدانک
جان تو را جهل زغاریستی
❈۱۸❈
گر نبدی فضل خدا و رسول
کی ز کسی طاعت و نیکیستی
این سخن ای غافل کی گفتمی
گرنه چنین محکم و عالیستی؟
❈۱۹❈
نه سخن خوب و نه پند و نه علم
کس نه مزکی و نه قاضیستی
زینت سؤالی کنم ار یارمی
پاسخ اگرت از دل یاریستی
❈۲۰❈
دانی گر هیچ نبودی رسول
خلق نه طاغی و نه عاصیستی؟
وانگه کس برده نگشتی ز خلق
نه نکبستی و نه شادیستی؟
❈۲۱❈
در خلل ظلمت بودی اگر
خلق ز پیغمبر خالیستی؟
اینت بسنده است، اگر خواهیی
بشمرمی برتر ازین بیستی
❈۲۲❈
نیست تو را طاقت این پند سخت
هستی اگر، نفس تو زاکیستی
کامنت ها