ناصرخسرو:هر که گوید که چرخ بیکار است پیش جانش ز جهل دیوار است
❈۱❈
هر که گوید که چرخ بیکار است
پیش جانش ز جهل دیوار است
کس ندید، ای پسر، نه نیز شنید
هیچ گردندهای که بیکار است
❈۲❈
چون نکو ننگری که چرخ به روز
چون چو نیل است و شب چو گلزار است؟
بود و باشد چه چیز و هست چه چیز؟
زین اگر بررسی سزاوار است
❈۳❈
اصل بسیار اگر یکی است به عقل
پس چرا خود یکی نه بسیار است؟
وان کزو روشنی پدید آید
روشن و گرد گرد و نوار است
❈۴❈
چونکه برهان همی نگوید راست
علم برهان چو خط پرگار است
جنبش ما چرا که مختلف است؟
جنبش چرخ چونکه هموار است؟
❈۵❈
اصل جنبش چرا نگوئی چیست؟
چون نجوئی که این چه کاچار است؟
خاک خوار است رستنی، زان است
کایستاده چنین نگونسار است
❈۶❈
جانور نیست به آن نگونساری
لاجرم زنده و گیاخوار است
وین که سر سوی آسمان دارد
باز بر هر سه میر و سالار است
❈۷❈
مر تو را بر چهارمین درجه
که نشاندهاست و این چه بازار است؟
زیر دستانت چونکه بیخرد اند؟
چون تو را عقل و هوش و گفتار است؟
❈۸❈
با همه آلتی که حیوان راست
مر تو را با سخن خرد یار است
مر تو را نزد آن کهت اینها داد
نه همانا که هیچ کردار است؟
❈۹❈
کار کردی و خورد، چون خر خویش
پس تو را هوش و عقل چه بکار است؟
ای پسر، ننگری که عقل و سخن
چون بر این خلق سر به سر بار است؟
❈۱۰❈
عقل بار است بر کسی که به عقل
گربزو جلد و دزد و طرار است
رش و سنگ کم و ترازوی کژ
همه تدبیر مرد غدار است
❈۱۱❈
عقل در دست این نفایه گروه
چون نکو بنگری گرفتار است
گاو خاموش نزد مرد خرد
به از آن ژاژخای صد بار است
❈۱۲❈
گرگ درنده گرچه کشتنی است
بهتر از مردم ستمگار است
از بد گرگ رستن آسان است
وز ستمگاره سخت دشوار است
❈۱۳❈
گرگ مال و ضیاع تو نخورد
گرگ صعب تو میر و بندار است
نزد هر کس به قدر و قیمت اوی
مر خرد را محل و مقدار است
❈۱۴❈
هم بر آن سان که بار بر دو درخت
بر یکی میوه بر یکی خار است
همچنان کز نم هوا به بهار
شوره گلزار و باغ گلزار است
❈۱۵❈
دزد اگر عقل را به دزدی برد
لاجرم چون عقاب بر دار است
تو به پیش خرد ازان خواری
که خرد پیشت، ای پسر، خوار است
❈۱۶❈
مر خرد را به علم یاری ده
که خرد علم را خریدار است
نیک و بد زان برو پدید آید
که خرد چون سپید طومار است
❈۱۷❈
از بدان بد شود ز نیکان نیک
داند این مایه هر که هشیار است
عقل نیکی پذیر اگر در تو
بد شود بر تو زین سخن عار است
❈۱۸❈
مخورانش مگر که علم و هنر
هم از اکنون که زار و نا هار است
اندرو پود علم و نیکی باف
کو مرین هر دو پود را تار است
❈۱۹❈
طاعت و علم راه جنت اوست
جهل و عصیانت رهبر نار است
خوی نیکو و داد را بلفنج
کین دو سیرت ز خوی احرار است
❈۲۰❈
خوی نیکو و داد در امت
اثر مصطفای مختار است
بر ره راستان و نیکان رو
که جهان پر خسان و اشرار است
❈۲۱❈
داد کن کز ستم به رنج رسی
در جهان این سخن پدیدار است
جز ز بیداد طبع بر طبعی
نیست تیمار هر که بیمار است
❈۲۲❈
هر که نازاردت میازارش
که بهین بهان کمآزار است
بد کنش بد بجای خویش کند
هم برو فعل زشت او مار است
❈۲۳❈
کار فردا به عدل خواهد بود
گرچه امروز کار باوار است
صاحب الغار خویش دین را دان
که تنت غار و جانت در غار است
❈۲۴❈
بفگن از جان و تن به طاعت و علم
بار عصیان که بر تو انبار است
خیره خروار زیر بار مخسپ
چون گنه بر تنت به خروار است
❈۲۵❈
چند غره شوی به فرداها
گر نه با خویشتنت پیکار است؟
زود دی گشته گیر فردا را
که نه برگشت چرخ مسمار است
❈۲۶❈
خویشتن را به طاعت اندر یاب
اگر از خویشتنت تیمار است
پند بپذیر و بفگن از تن بار
گر سوی جانت پند را بار است
❈۲۷❈
به دل پاک برنویس این شعر
که به پاکی چو در شهوار است
کامنت ها