ناصرخسرو:ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است
❈۱❈
ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است
چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است
نه همی بینی کاین چرخ کبود از بر ما
بسی از مرغ سبک پرتر و پرندهتر است؟
❈۲❈
چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید
اندر این گنبد گردنده پس یکدگر است؟
چون به مردم شود این عالم آباد خراب
چون ندانی که دل عالم جسم بشر است؟
❈۳❈
از که پرسی به جز از دل تو بد و نیک جسد
چون همی دانی کو معدن علم و فکر است؟
از که پرسند جز از مردم نیک و بد دهر
چون بر این قافلگی مردم سالار و سر است؟
❈۴❈
ای خردمند اگر مستان آگاه نیند
تو از این جای حذر گیر که جای حذر است
به خرد خویشتن از آتش و اغلال بخر
تو خرد ورز وگر بیشتر از خلق خر است
❈۵❈
مرد دانسته به جان علم و خرد را بخرد
گر چه این خر رمه از علم و خرد بی خبر است
به خرد گوهر گردد که جهان چون دریاست
به خرد میوه شود خوش که جهان چون شجر است
❈۶❈
نشود غره به بسیاری جهال جهان
که بسی سنگ به دریا در بیش از گهر است
گر همی نادان را حشمت بیند سوی شاه
سوی یزدان دانا محتشم و با خطر است
❈۷❈
هر دو برگ و بر بر اصل درختند ولیک
بر سزای بشر و برگ سزای بقر است
جز خردمند مدان عالم را تخم و بری
همه خار و خس دان هر چه به جز تخم و بر است
❈۸❈
بید مانند ترنج است ز دیدار به برگ
نیست در برگ سخن بلکه سخن در ثمر است
نبود مردم جز عاقل و، بیدانش مرد
نبود مردم، هرچند که مردم صور است
❈۹❈
آن بصیر است که حق بصر اندر دل اوست
نه بصیر است کسی کش به سر اندر بصر است
نپرد بر فلک و بر سر دریا نرود
جز که هشیار کسی کز خردش پاو پر است
❈۱۰❈
گر تو از هوش و خرد یافتهای پا و پری
پس خبر گوی مر از آنچه برون زین اکر است
گرد این گنبد گردنده چه چیز است محیط
نرم چون باد و یا سخت چو خاک و حجر است
❈۱۱❈
اگر آن سخت بود سوده شود چرخ برو
پس دلیل است که آن چیز ازو نرمتر است
پس چو نرم است جسد باشد و آنچ او جسد است
بی نهایت نبود کاین سخنی مشتهر است
❈۱۲❈
پس چه گوئی که از آن نرم جسد برتر چیست؟
نیک بنگر که نه این کار کسی بدنگر است
چرخ را زیر و زبر نیست سوی اهل خرد
آنچ ازو زیر تو آمد دگری را زبر است
❈۱۳❈
ور چنین است چه گوئی که خدا از بر ماست؟
سخنت سوی خردمند محال و هدر است
وانچه او را زبر و زیر بود جسم بود
نتوان گفت که خالق را زیر و زبر است
❈۱۴❈
گشتن حال و سخن گفتن باواز و حروف
زبر و زیر همه جمله به زیر قمر است
نظر تیره در این راه نداند سرخویش
ور چه رهبر به سوی عالم عقلی نظر است
❈۱۵❈
زین سخن مگذر و این کار به خواری مگذار
گر خرد را به دل و جان تو بر، ره گذر است
و گرت رغبت باشد که در آئی زین در
بشنو از من سخنی کاین سخنی مختصر است
❈۱۶❈
سوی آن باید رفتنت که از امر خدای
بر خزینهٔ خرد و علم خداوند در است
آنکه زی دانا دریای خرد خاطر اوست
اوست دریا و دگر یکسره عالم شمر است
❈۱۷❈
آنکه زی اهل خرد دوستی عترت او،
با کریمیی نسبش، تا به قیامت اثر است
گر بترسی همی از آتش دوزخ بگریز
سوی پیمانش، که پیمانش از آتش سپر است
❈۱۸❈
هنر و فضل و خرد در سیر اوست همه
همچو او کیست که فضل و هنر او را سیر است؟
قیمتی گردی اگر فضل و هنر گیری ازو
قیمت مرد ندانی که به فضل و هنر است؟
❈۱۹❈
هر خردمند بداند که بدین حال و صفت
باب علم نبی و باب شبیر و شبر است
وگرت رهبر باید به سوی سیرت او
زی ره و سیرت اویت پسرش راهبر است
❈۲۰❈
روی یزدان جهاندار و خداوند زمان
که ز تایید خدائی به درش بر حشر است
رایت شاهان را صورت شیر است و پلنگ
بر سر رایت او سورت فتح و ظفر است
❈۲۱❈
او به قصر اندر آسوده و از خالق خلق
نصر و تایید سوی حضرت او بر سفر است
ذوالفقار آنکه به دست پدرش بود کنون
به کف اوست ازیرا پسر آن پدر است
❈۲۲❈
نرسد جز ز کفش خیر و سعادت به جهان
کف اوشاید بودن که جهان را جگراست
فخر بر عالم ارواح و بر ارواح کند
آنکه در عالم اجسام چنینش پسر است
❈۲۳❈
ای خداوندی کهت نیست در آفاق نظیر
رحمت و فضل تو زی حجت تو منتظر است
گر چه کامش ز غم و حسرت خشک است زبانش
به مدیج پدر و جدت و مدح تو تر است
❈۲۴❈
خار و سنگ درهٔ یمگان با طاعت تو
در دماغ و دهن بندهت عود و شکر است
تو خداوند چو خورشید به عالم سمری
همچنین بندهٔ زارت به خراسان سمر است
❈۲۵❈
سوی من نحس زمان هرگز ناظر نبود
تا خداوند زمان را به سوی من نظر است
کامنت ها