ناصرخسرو:چند گوئی که؟ چو ایام بهار آید گل بیاراید و بادام به بار آید
❈۱❈
چند گوئی که؟ چو ایام بهار آید
گل بیاراید و بادام به بار آید
روی بستان را چون چهرهٔ دلبندان
از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید
❈۲❈
روی گلنار چو بزداید قطر شب
بلبل از گل به سلام گلنار آید
زاروار است کنون بلبل و تا یک چند
زاغ زار آید، او زی گلزار آید
❈۳❈
گل سوار آید بر مرکب و، یاقوتین
لاله در پیشش چون غاشیه‌دار آید
باغ را از دی کافور نثار آمد
چون بهار آید لولوش نثار آید
❈۴❈
گل تبار و آل دارد همه مه‌رویان
هر گهی کاید با آل و تبار آید
بید با باد به صلح آید در بستان
لاله با نرگس در بوس و کنار آید
❈۵❈
باغ مانندهٔ گردون شود ایدون که‌ش
زهره از چرخ سحرگه به نظار آید
این چنین بیهده‌ای نیز مگو با من
که مرا از سخن بیهده عار آید
❈۶❈
شست بار آمد نوروز مرا مهمان
جز همان نیست اگر ششصد بار آید
هر که را شست ستمگر فلک آرایش
باغ آراسته او را به چه کار آید؟
❈۷❈
سوی من خواب و خیال است جمال او
گر به چشم توهمی نقش و نگار آید
نعمت و شدت او از پس یکدیگر
حنظلش با شکر، با گل خار آید
❈۸❈
روز رخشنده کزو شاد شود مردم
از پس انده و رنج شب تار آید
تا نراند دی دیوانه‌ت خوی بد
نه بهار آید و نه دشت به بار آید
❈۹❈
فلک گردان شیری است رباینده
که همی هر شب زی ما به شکار آید
هر که پیش آیدش از خلق بیوبارد
گر صغار آید و یا نیز کبار آید
❈۱۰❈
نشود مانده و نه سیر شود هرگز
گر شکاریش یکی یا دو هزار آید
گر عزیز است جهان و خوش زی نادان
سوی من، باری، می ناخوش و خوار آید
❈۱۱❈
هر کسی را ز جهان بهرهٔ او پیداست
گر چه هر چیزی زین طبع چهار آید
می بکار آید هر چیز به جای خویش
تری از آب و شخودن ز شخار آید
❈۱۲❈
نرم و تر گردد و خوش خوار و گوارنده
خار بی‌طعم چو در کام حمار آید
سازگاری کن با دهر جفاپیشه
که بدو نیک زمانه به قطار آید
❈۱۳❈
کر بدآمدت گهی، اکنون نیک آید
کز یکی چوب همی منبر و دار آید
گه نیازت به حصار آید و بندو دز
گاه عیبت ز دزو بند و حصار آید
❈۱۴❈
گه سپاه آرد بر تو فلک داهی
گه تو را مشفق و یاری ده و یار آید
نبود هرگز عیبی چو هنر، هرچند
هنر زید سوی عمر و عوار آید
❈۱۵❈
مر مرا گوئی برخیز که بد دینی
صبر کن اکنون تا روز شمار آید
گیسوی من به سوی من ندو ریحان است
گر به چشم تو همی تافته مار آید
❈۱۶❈
شاخ پربارم زی چشم بنی زهرا
پیش چشم تو همی بید و چنار آید
ور همی گوئی من نیز مسلمانم
مر تو را با من در دین چه فخار آید؟
❈۱۷❈
من تولا به علی دارم کز تیغش
بر منافق شب و بر شیعه نهار آید
فضل بر دود ندانی که بسی دارد
نور اگر چند همی هردو ز نار آید؟
❈۱۸❈
چون برادر نبود هرگز همسایه
گرچه با مرد به کهسار و به غار آید
سنگ چون زر نباشد به بها هرچند
سنگ با زر همی زیر عیار آید
❈۱۹❈
دین سرائی است برآوردهٔ پیغمبر
تا همه خلق بدو در به قرار آید
به سرا اندر دانی که خداوندش
نه چنان آید چون غله گزار آید
❈۲۰❈
علی و عترت اوی است مر آن را در
خنک آن کس که در این ساخته‌دار آید
خنک آن را که به علم و به عمل هر شب
به سرا اندر با فرش و ازار آید
کامنت ها