ناصرخسرو:خوب یکی نکته یادم است زاستاد گفت «نگشت آفریده چیز به از داد»
❈۱❈
خوب یکی نکته یادم است زاستاد
گفت «نگشت آفریده چیز به از داد»
جان تو با این چهار دشمن بدخو
نگرفت آرام جز به داد و به استاد
❈۲❈
جانت نماندهاست جز به داد در این بند
داد خداوند را مدار به بیداد
بند نهادند بر تو تا بکشی رنج
تا نکشد رنج بنده کی شود آزاد؟
❈۳❈
نیزهٔ کژ در میان کالبد تنگ
جز ز پی راستی نماند و نیفتاد
پند همی نشنوی و بند نبینی
دلت پر آتش که کرد و ست پر از باد؟
❈۴❈
پند که دادت؟ همان که بند نهادت
بند که بنهاد؟ پند نیز هم او داد
بسته شنودی که جز به وقت گشادش
جان و روان عدو ازو نشود شاد؟
❈۵❈
کار خدائی چنانکه بستهٔ بند است
بسته بود گفتههاش ز اصل و ز بنیاد
بند خداوند را گشاد حرام است
کشتن قاتل بر این سخنت نشان باد
❈۶❈
بد کرد آنکو گشاد بستهٔ فعلش
بد کرد آن کس که بند گفتهش بگشاد
جز که به دستوری خدای و رسولش
دانا بند خدای را مگشایاد
❈۷❈
چون نتواند گشاد بستهٔ یزدان
دست ضمیرت، چرا نپرسی از استاد؟
امت را کی بود محل نبوت؟
جز که ز مردم هگرز مردم کیزاد؟
❈۸❈
جمله مقرند این خران که خداوند
از پس احمد پیمبری نفرستاد
وانگه اگر تو به بوحنیفه نگروی
بر فلک مه برند لعنت و فریاد
❈۹❈
دست نگیرد ز بوحنیفه رسولت
طرفهتر است این سخن ز طرفهٔ بغداد
سوی خدای جهان یکی است پیمبر
وینها بگرفتهاند بیش ز هفتاد
❈۱۰❈
مادرشان زاده برضلال و جهالت
مادر هرگز چنین نزاد و مزایاد
رسته ز دلشان خلاف آل محمد
همچو درخت ز قوم رسته ز پولاد
❈۱۱❈
پند مدهشان که پند ضایع گردد
خار نپوشد کسی به زیر خزولاد
بیرون کنشان ز خاندان پیمبر
نیست سزاوار جغد خانهٔ آباد
❈۱۲❈
بر سر آتش نهادت ای تبع دیو
آنکه بر این راه کژت از بنه بنهاد
جز که علی را پس از رسول که را بود
آنکه خلافت بدو رسید ز بنیاد
❈۱۳❈
همچو یکی یار زی رسول که را بود
آنکه برادرش بود و بن عم و داماد؟
یاد ازیرا کنم مر آل نبی را
تا به قیامت کند خدای مرا یاد
❈۱۴❈
شعر دریغ آیدم ز دشمن ایشان
نیست سزاوار گاو نرگس و شمشاد
سود نداردت این نفاق، چه داری
بر لب باد دی و به دل تف مرداد؟
❈۱۵❈
دوستی دشمنان دینت زبان داشت
بام برین کژ شود به کژی بنلاد
نیز نبینم روا اگر بنکوهمت
بر مگسی نیست خوب ضربت فرهاد
❈۱۶❈
رو سپس جاهلی که در خور اوئی
مطرب شاید نشسته بر در نباذ
کامنت ها